سال انتشار | 1329 |
تاریخ توزیع | 1329/08/04 |
تعداد قطعه در سری | 6 |
تیراژ | |
قیمت اسمی | 10 ریال |
طراح | |
دندانه | 12.5 |
فیلیگران | ندارد |
تعداد قطعات در ورق | 50 |
چاپخانه | آمریکا |
موضوع تمبر
محمدرضا پهلوی | |
---|---|
شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران[۱] |
|
پادشاه ایران | |
سلطنت | ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ – ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ |
تاجگذاری | ۴ آبان ۱۳۴۶ کاخ گلستان، تهران |
پیشین | رضاشاه |
جانشین | روحالله خمینی به عنوان رهبر و پایان نظام پادشاهی |
زاده | ۴ آبان ۱۲۹۸ دروازه قزوین، تهران، ایران |
درگذشته | ۵ مرداد ۱۳۵۹ (۶۰ سال) قاهره، مصر |
آرامگاه |
مسجد رفاعی، قاهره
|
همسران | فوزیه فؤاد (ا. ۱۳۱۷–ج. ۱۳۲۷) ثریا اسفندیاری (ا. ۱۳۲۹–ج. ۱۳۳۶) فرح دیبا (ا. ۱۳۳۸) |
فرزندان | شهناز رضا فرحناز علیرضا لیلا |
خاندان | پهلوی |
پدر | رضاشاه پهلوی |
مادر | تاجالملوک آیرملو |
دین و مذهب | اسلام شیعه دوازده امامی |
امضاء | |
پیشینه نظامی | |
وفاداری | ایران |
خدمت | ارتش شاهنشاهی ایران |
سالهای خدمت | ۱۹۳۶–۱۹۴۱ |
درجه | کاپیتان |
شاخه خدمت | گروه بازرسی ارتش |
عناوین محمدرضاشاه پهلوی |
|
---|---|
عنوان مرجع | اعلیحضرت همایون شاهنشاه[یادداشت ۱] |
عنوان گفتاری | اعلیحضرت همایونی و شاهنشاه آریامهر |
عنوان دیگر | در زمان پادشاهی: بزرگ ارتشتاران در زمان ولیعهدی: والاحضرت همایون ولایتعهد |
محمدرضا پهلوی (۴ آبان ۱۲۹۸ – ۵ مرداد ۱۳۵۹) که به محمدرضاشاه پهلوی نیز شهرت دارد و تا پیش از انقلاب ۱۳۵۷ با عنوان رسمی اعلیحضرت همایونی، شاهنشاه آریامهر خطاب میشد،[۲] دومین و آخرین پادشاه دودمان پهلوی بود که از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ آخرین پادشاه ایران بود. محمدرضاشاه پس از استعفای پدرش رضاشاه، با سوگند در مجلس شورای ملی به پادشاهی رسید و با انقلاب ۱۳۵۷ برکنار شد. او به دلیل موقعیتش به عنوان آخرین شاه ایران، اغلب با عنوان کوتاه «شاه» شناخته میشود.[۳]
او حاصل ازدواج رضاشاه و تاجالملوک آیرملو بود. در حالیکه شش سال داشت، پدرش پادشاه شد و او به ولیعهدی ایران رسید. تحصیلات مقدماتی را در ایران و تحصیلات متوسطه را در سوئیس به پایان رساند و در بازگشت به ایران با درجهٔ ستوان دوم از دانشکده افسری فارغالتحصیل شد. در جنگ جهانی دوم و همزمان با اشغال ایران در ۲۲ سالگی به پادشاهی رسید. در آغاز، قدرت کمی داشت ولی با پایان اشغال ایران و خروج نیروهای خارجی از کشور، با پشتیبانی آمریکا و با سیاست نخستوزیر وقت، قوام السلطنه، به حکومت خودمختار در آذربایجان و کردستان خاتمه داد. همچنین وی زمینهایی که پدرش از مالکان آنها گرفته بود را به صاحبان پیشینشان بازگرداند.
مدتی پس از نجات از یک ترور نافرجام، با تشکیل مجلس سنا، بر اختیارات او افزودهشد. در دوران پادشاهی او، صنعت نفت ایران به رهبری محمد مصدّق ملی شد. در سال ۱۳۳۲ با پشتیبانی سازمان اطلاعات و امنیت خارجی بریتانیا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، کودتایی برای برکناری مصدّق به راه افتاد. با شکست خوردن کودتای ۲۵ مرداد، محمدرضاشاه ایران را ترک کرد ولی با موفقیت کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مصدّق برکنار شد و شاه به ایران بازگشت.
محمدرضاشاه به توسعهٔ اقتصادی و افزایش قدرت نظامی کشور علاقه داشت و بخش زیادی از درآمد نفتی کشور را صرف ارتش ایران مینمود. او تحت عنوان انقلاب سفید و با هدف رسمی قرار گرفتن ایران در بین مدرنترین کشورهای جهان تا پایان سدهٔ بیستم مجموعهای از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی مانند اصلاحات ارضی را آغاز نمود. در دههٔ چهل و اوایل دههٔ پنجاه هجری خورشیدی، ایران رشد اقتصادی سریعی را شاهد بود. سپس محمدرضاشاه نظام تکحزبی را در کشور حاکم کرد. سرانجام او در تاریخ ۲۶ دی ۱۳۵۷ و در پی اعتراضهای گسترشیافتهٔ مخالفان، به رهبری روحالله خمینی، ایران را برای همیشه ترک کرد.
محمدرضاشاه در طول زندگی خود سهبار ازدواج کرد و صاحب پنج فرزند شد. او در طول زندگی، چهار کتاب دربارهٔ زندگی خود و ایران نوشت که آخرین آنها اندکی پیش از مرگ وی به پایان رسید. او در ۵ مرداد ۱۳۵۹ در ۶۰ سالگی و در اثر سرطان غدد لنفاوی، در مصر درگذشت و در مسجد رفاعی به خاک سپرده شد.
اوایل زندگی و تحصیلات
محمدرضا پهلوی در روز ۴ آبان ۱۲۹۸ (۱ صفر ۱۳۳۸ ه. ق، ۲۶ اکتبر ۱۹۱۹) در خانهای اجارهای در محلهٔ دروازه قزوین تهران با اصالت مازندرانی زاده شد.[۴] پدر او «رضا سوادکوهی» (سپس «رضاخان میرپنج» و پس از آن «رضاشاه پهلوی») و مادرش نیمتاج[۵] (بعدها تاجالملوک آیرملو) بود.[۶] اصالت خانوادگی محمدرضاشاه از سوادکوه مازندران میباشد. او در کتاب مأموریت برای وطنم اینچنین آوردهاست: «پدرم در سال ۱۲۵۶ در استان مازندران که نزدیک بحر خزر است، پا به عرصهٔ وجود گذاشت. او بر خلاف پادشاهان قاجار که چنانکه گفتم از «نژاد ترک» بودند، از خانوادهای «اصیل ایرانی» بود و پدر و جدش در ارتش ایران با سمت افسری خدمت کرده بودند. جد او در یکی از جنگهای ایران و افغانستان از خود شجاعت و رشادت مخصوصی نشان داده و پدرش فرماندهی هنگی را که در استان مازندران ساخلو داشت، عهدهدار بود.[۷][۸] سه ماه پس از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ و به قدرت رسیدن پدرش، خانواده او به خانهای بزرگتر نقل مکان کردند. در این هنگام محمدرضا ۲ سال داشت. او با پدر و مادر، دو خواهر و یک برادرش به نامهای شمس، اشرف (دوقلو با محمدرضا) و علیرضا پهلوی به خانهٔ تازه خود رفتند. در این خانه او زبان فرانسوی و کلیاتی دربارهٔ فرهنگ غرب، انقلاب فرانسه، روشنفکران غربی و تاریخ غرب را نزد پرستار فرانسویاش مادام ارفع آموخت.[۹]
محمدرضا پس از به پادشاهی رسیدن پدرش و در هفت سالگی به ولیعهدی رسید. در مراسم تاجگذاری پدرش، برای رضاشاه یک تاج اختصاصی ساخته شد. از آن پس، محمدرضا به کاخی اختصاصی در مجموعهٔ قاجاری گلستان برای آغاز آموزشهای رسمی پادشاهی منتقل شد و به همراه بیست تن از همکلاسیهای دستچینشده به مدرسهٔ نظام رفت. رضاشاه تلاش میکرد تا با محمدرضا مانند سایر دانشآموزان کلاس رفتار شود، ولی این کار در عمل ممکن نبود؛ زیرا همه میدانستند که او ولیعهد است و این یک واقعیت تغییرناپذیر بود.[۱۰]
محمدرضا پهلوی در پانزدهم شهریور ۱۳۱۰ برای ادامه تحصیل به سوئیس اعزام شد. سوئیس بهدقّت انتخاب شده بود. این کشور غربی و اروپایی، ولی در اروپای سیاستزدهٔ آن روزها، غیرسیاسی بود. خانوادهاش او را تا انزلی بدرقه کردند. کشتی بعد از دو روز به باکو رسید و در ادامهٔ سفر، محمدرضا و همراهانش با قطار و از راه لهستان و آلمان به ژنو در سوئیس رفتند و برای مدت دو هفته در کنسولگری ایران در ژنو اقامت کردند. همراهان اصلی وی در این سفر علیرضا پهلوی، عبدالحسین تیمورتاش و پسرش مهرپور، علیاصغر نفیسی (پیشکار ولیعهد) و مستشارالملک (آموزگار زبان فارسی ولیعهد) بودند.[۱۱] با آن که قرار بود ولیعهد در شهر لوزان در دبیرستان لهروزه تحصیل کند، ولی به علت ناهماهنگی در ثبتنام، بهمدت یک سال در یک مدرسهٔ معمولی[یادداشت ۲] تحصیل کرد. او در سال نخست در منزل یک خانواده سوئیسی اقامت کرد. از سال بعد وی به دبیرستان لهروزه[یادداشت ۳] منتقل شد. او در آغاز نمیدانست چگونه باید با پسرانی که اهمیت نمیدادند او ولیعهد است، رفتار کند. در ایران او عادت داشت که رفتار متفاوتی با او بشود.[۱۲]
دبیرستان لهروزه از گرانقیمتترین مدارس جهان است.[۱۳] دروس سخت و سنگین دبیرستان، آموزش اضافهٔ زبان و ادبیات فارسی و سختگیری بیش از حد نفیسی باعث شده بود تا محمدرضا از شرایط موجود ناراضی باشد. او وظیفه داشت که هر هفته برای پدرش نامهای بنویسد و گزارشی از وضع خود و برادرش علیرضا را به پدرش ارائه کند. در تهران این نامهها با تشریفات خاصی به رضاشاه ارائه میشد.[۱۴] شاه خود در کتاب مأموریت برای وطنم ادعا کردهاست که پیش از بازگشت به ایران در سال ۱۹۳۶ موفق به دریافت دیپلم از مدرسهٔ لهروزه در سوئیس شدهاست، اما سوابق موجود در مدرسه نشان میدهد که محمدرضا پیش از دریافت دیپلم، به درخواست پدرش و به دلایل سیاسی به ایران بازگشتهاست و تحصیلاتش را در ایران ادامه دادهاست. سوابق مدرسه لهروزه، محمدرضا را دانشآموزی «بسیار خوب» توصیف میکنند.[۱۵]
اقامت محمدرضا در سوئیس ۵ سال به طول انجامید. او در ۱۷ سالگی از سوئیس به ایران بازگشت و در دانشکدهٔ افسری مشغول به تحصیل شد. نظام آموزشی این دانشکده بر اساس روشهای مدرسهٔ نظامی سن سیر[یادداشت ۴] بود. او دو سال بعد و در ۱۹ سالگی با درجهٔ ستوان دوم از این دانشکده فارغالتحصیل شد. در این دوره او با فتحالله مینباشیان آشنا شد و تحت تأثیر او قرار گرفت.[۱۶] در این دوره، نشستهای روزانهٔ منظمی میان محمدرضا و پدرش انجام میگرفت. پس از فارغالتحصیلی، او به مقام بازرسی ارتش شاهنشاهی رسید. علاوه بر این، رضاشاه به تدریج محمدرضا را حتی در تصمیمگیریهای مهم خود در امور جاری کشور دخالت داد. او در بیشتر سفرها به گوشه و کنار کشور، رضاشاه را همراهی میکرد. محسن صدر با ذکر خاطرهای نشان میدهد که رضاشاه، به توصیههای محمدرضا عمل میکردهاست.[۱۷]
سالهای آغازین پادشاهی
در شهریور ۱۳۲۰، ایران به دست نیروهای دو کشور انگلستان و شوروی (و بعدها ایالات متحده) به بهانهٔ همراهی رضاشاه با قوای آلمان مورد هجوم گسترده قرار گرفت که از تاب تحمل ارتش نوپای ایران خارج بود و رضاشاه پهلوی پیش از رسیدن قوای متفقین به تهران از پادشاهی استعفا داد و فرزندش را به عنوان جایگزین به مجلس شورای ملی معرفی کرد که مورد تصویب قرار گرفت. این اقدامات به پیشنهاد محمد علی فروغی برای حفظ تمامیت ارضی ایران صورت گرفت تا راه سوءاستفادهٔ متفقین را ببندد. بدین ترتیب سالهای آغازین پادشاهی وی با اشغال ایران و پایان جنگ دوم جهانی مصادف شد.[۱۸][۱۹]
جنگ و پیامدهای آن
او زمانی به پادشاهی رسید که ۲۲ سال داشت. در میان اطرافیان به کسی اعتماد نداشت، ولی با آنان به شکلی دموکراتیک برخورد میکرد. او متوجه شد که در مسکو، مذاکراتی برای پادشاهی برادرش علیرضا پهلوی انجام شدهاست. پدرش پیشتر یکبار به او گفته بود که مایل است پیش از مرگش، همهٔ مشکلات را از میان بردارد تا محمدرضا به راحتی حکومت کند. برداشت او این بود که پدرش وقتی این حرف را گفته، فکر میکرده که او توانایی لازم برای حکومت کردن نداشتهاست. حتی خود او نیز مطمئن نبود که بدون پشتیبانی پدرش بتواند بر امور مسلط شود.[۲۰]
زمانی که سه مرد قدرتمند آن روزگار (وینستون چرچیل، فرانکلین روزولت و ژوزف استالین) برای شرکت در کنفرانس تهران به تهران رفتند،[۲۱] میزبانی او را نپذیرفتند و در سفارتهای خود اقامت کردند.[۲۲] تنها استالین بود که به دیدار وی رفت. شاه جوان ناچار شد برای ملاقات با چرچیل و روزولت، به سفارت شوروی (که محل کنفرانس بود) برود. او از اینکه اینگونه تحقیر شد، رنجید و این رنجش هرگز التیام نیافت.[۲۳]
قراربود متفقین حداکثر تا ۶ ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم، نیروهای خود را از ایران خارج کنند، ولی شوروی در عمل، این قرار را زیر پا گذاشت. پیشهوری با حمایت شوروی در آذربایجان و قاضی محمد در کردستان علم خودمختاری برداشتند.[۲۴] شاه اینبار با کمک آمریکا[۲۵] و سیاست قوام السلطنه موفق شد حمایت شوروی را از شورشیان بردارد و با کمک ارتش، آذربایجان و کردستان را تحت کنترل بگیرد. او همچنین فرصت یافت تا اقتدار ازدسترفته خود را بازگرداند و قدرت را در دست خود قبضه کند.[۲۶] روزنامهها با عناوینی همچون «نخستین دستاورد بزرگ در راهی طولانی» و «خطر تجزیهٔ ایران توسط یک پهلوی برطرف شد» از او در تبریز استقبال کردند.[۲۷]
او همچنین با واگذاری مالکیت زمینهای رضاشاه به سکنهٔ آنها محبوبیت بیشتری در عرصه داخلی کسب کرد.[۲۸]
ترور در دانشگاه تهران
در دی ۱۳۲۷ شایعاتی به وزارت امور خارجه آمریکا رسید که شاه به دنبال فرصتی برای اصلاح قانون اساسی مشروطه و بالابردن قدرت خود در مقابل مجلس است. تنها یک ماه بعد در ۱۵ بهمن با ترور نافرجام شاه در دانشگاه تهران، این فرصت به دست وی افتاد.[۲۹] فقط یکی از گلولههای ضارب، ناصر فخرآرایی، به شاه برخورد کرد؛ ولی باعث آسیب جدی شاه نشد.[۳۰] چند لحظه بعد، ضارب بدون بازجویی در همان محل ترور کشته شد و انگیزههای او از این کار در پردهای از ابهام باقیماند.[۳۱]
بعدها گفته شد که وی عضو یک گروه کمونیستی–اسلامی بودهاست. شاه با همین بهانه، نهتنها همه مخالفین مذهبی و چپگرای خود را سرکوب کرد،[۳۲] بلکه حتی به شکلی غیررسمی انگشت اتهام را به سوی انگلستان نیز نشانه گرفت.[۳۳] این در شرایطی بود که از سوی انگلستان تحت فشار قرارداشت تا قرارداد نفتی جدیدی با آنان امضا کند.[۳۴] بهگفتهٔ یرواند آبراهامیان شاه به بهانهٔ این ترور، یک «کودتای سلطنتی» به راه انداخت.[۳۵] این ترور «موهبتی در لباس مبدل برای شاه» بود.[۳۶]
سپس در شرایطی که حکومت نظامی اعلام شده بود، انتخابات مجلس مؤسسان برگزار شد.[۳۷] این مجلس علاوهبر افزایش اختیارات شاه،[۳۸] تشکیل مجلس سنایی را تصویب کرد که نیمی از سناتورهای آن از سوی شاه منصوب میشدند.[۳۹]
در یک گزارش دولتی آمریکایی در بهار ۱۳۲۸ (چند ماه پس از ترور) چنین درج شدهاست: «همهٔ آثار رهبر بودن، در شاه ناپدید شدهاست. او که تاکنون تظاهر میکرد مایل است رهبری «پیشرفت و اصلاحات» را بر عهده داشته باشد، در عمل، نه توانایی این رهبری را دارد و نه شخصیت لازم برای اینکار را.»[۴۰]
ملی شدن صنعت نفت
در طول دههٔ چهل و ابتدای دههٔ پنجاه میلادی، سهم درآمد ایران از قرارداد ۱۹۳۳ بسیار کم بود.[۴۱] به عنوان نمونه در سال ۱۹۵۰ میلادی، (بالاترین درآمد ایران) سهم ایران به کمتر از ۱۲ درصد رسیده بود[۴۲] و مجموع دریافتی ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس، تنها ۱۶ میلیون پوند بود. در همین سال دولت انگلستان از درآمدهای این شرکت تنها نزدیک به ۵۱ میلیون پوند مالیات اخذ میکرد. این قرارداد قرار بود در سال ۱۹۶۱ خاتمه یابد و شاه تحت فشار قرار گرفته بود تا قرارداد گس-گلشائیان را که خاتمه آن سال ۱۹۹۳ بود بپذیرد.[۴۳][۴۴] مدیران انگلیسی شرکت نفت ایران و انگلیس حس میکردند تا زمانی که بر شاه نفوذ دارند، نیاز به هیچ تغییری نیست. آنان شاه را به دلیل نقش انگلستان در به قدرت رسیدن وی، به این کشور مدیون میدانستند.[۴۵]
پیش از آغاز مبارزات ملی شدن نفت و پیش از مذاکرات گس-گلشائیان، شاه و رزمآرا به دنبال اجرایی شدن مدل ۵۰–۵۰ بودند. شاه نگران بود که هرگونه تلاش برای ملی کردن نفت، منجر به خراب شدن روابط میان ایران و انگلستان شود.[۴۶] سرانجام او به هیئت دولت گفت که قیمت تضمینی توافق شده را بپذیرند و به این ترتیب، قرارداد گس-گلشائیان به امضا رسید. لایحه مزبور ۴ روز پیش از پایان دورهٔ پانزدهم مجلس شورای ملی برای تصویب به مجلس رفت، ولی با هوشیاری فراکسیون اقلیت، دورهٔ مجلس پیش از تصویب قرارداد، خاتمه یافت.[۴۷]
با تشکیل مجلس شانزدهم، نه تنها قرارداد گس-گلشائیان رد شد، بلکه مادهٔ واحدهٔ قانون ملی شدن صنعت نفت در دستورکار مجلس قرار گرفت. سفارت انگلستان از طریق اسدالله علم از شاه خواست تا تمام تلاش خود را برای ممانعت از تصویب این طرح انجام دهد؛ ولی شاه در این مرحله مصمم بود تا در کار مجلس دخالت نکند. در واقع افکار عمومی چنان بود که هیچ حکومتی حاضر به مخالفت یا رد کردن این طرح نبود.[۴۸] حتی زمانی که آمریکاییها به او هشدار دادند که ملی شدن صنعت نفت در ایران، منافع نفتی آمریکا در سایر نقاط جهان را نیز به خطر انداختهاست، شاه از آمریکاییها خواست که از او نخواهند که با این طرح مخالفت کند. او از قدرت روزافزون جبههٔ ملی در بهت فرورفته بود.[۴۹] سرانجام طرح به تصویب رسید و صنعت نفت ملی شد.[۵۰]
محمدرضا پهلوی در طول جنگ جهانی دوم پس از تهاجم انگلیس و شوروی که پدرش رضاشاه پهلوی را مجبور به کنارهگیری کرد، به قدرت رسید. در زمان محمدرضاشاه پهلوی، صنعت نفت متعلق به بریتانیا برای مدت کوتاهی توسط محمد مصدّق، نخستوزیر ایران، ملی شد تا اینکه با کودتای ارتش با حمایت انگلیس و آمریکا، مصدّق سرنگون شد و شاه به قدرت بازگشت و شرکتهای نفتی خارجی را بر اساس قرارداد کنسرسیوم (۱۹۵۴) بازگرداند. شاه در ادامه به یک چهرهٔ مسلط در اوپک تبدیل شد و از افزایش قیمت نفت که اقتصادهای غربی را فلج میکرد، حمایت میکرد.[۵۱]
کودتای ۲۸ مرداد
از مهمترین دلایل اختلاف بین شاه و نخستوزیر ایران، محمد مصدّق، تلاش مصدّق برای در کنترل گرفتن ارتش بود. در طول دوران نخستوزیریاش، مصدّق کوشید تا قدرت شاه را محدود به چارچوب مشخصشده در قانون اساسی مشروطه کند و او در غیر از ارتش در حوزههای دیگر موفق شدهبود. در آن زمان ارتش عمدتاً وفادار به شاه باقیماندهبود و تحت تأثیر مستشاران نظامی امریکاییاش بود. هر چند افرادی در ردههای بالای ارتش، طرفدار مصدّق بودند.[۵۲] مصدّق تلاش کرد تا پست وزارت جنگ را از کنترل شاه خارج کند اما شاه نپذیرفت. مصدّق استعفا کرد؛ ولی با گسترش اعتراضات، شاه ناچار به عقبنشینی شد. مصدّق به قدرت بازگشت و خانوادهٔ شاه را از کشور تبعید کرد.[۵۳] در این دوره مصدّق به وضوح، قدرت برتر کشور (نسبت به شاه) بود.[۵۴]
یک سال پس از رویداد ۳۰ تیر ۱۳۳۱، شاه طی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با طرح سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، مصدّق را برکنار کرد. این عملیات از روز ۲۵ مرداد آغاز شد. شاه پیش از آغاز عملیات به ویلایش در کلاردشت رفت و با شکست خوردن اولین مرحله از کودتای ۲۵ مرداد ابتدا به بغداد و سپس به رم رفت؛ ولی سه روز بعد، طرفداران شاه موفق به اجرای کودتای ۲۸ مرداد و تسخیر ساختمان رادیو و سایر مراکز دولتی شدند. چهار روز بعد، شاه به ایران بازگشت. مصدّق برکنار، زندانی و پس از پایان دورهٔ زندان، به احمدآباد تبعید شد.[۵۵]
پس از کودتای ۲۸ مرداد
یک سال پس از کودتای ۲۸ مرداد، با تلاش شاه قرارداد کنسرسیوم به امضاء رسید. بر اساس این قرارداد، کنسرسیومی از کارتلهای نفتی آمریکایی، بریتانیایی، فرانسوی و هلندی، انحصار استخراج و تولید نفت در سراسر خاک ایران را به دست آوردند. سهم درآمد ایران بر پایهٔ ۵۰–۵۰ در نظر گرفته شد.[۵۶]
پس از بازگشت به قدرت، شاه مصمم شد تا از تکرار شرایطی مانند زمان مصدّق جلوگیری کند. این کار با گذاشتن پا در جای پای پدر و نادیده گرفتن کارکردهای اساسی قانون اساسی مشروطهٔ سال ۱۳۸۵ قمری/۱۹۰۷–۱۹۰۶ میلادی همراه بود. در این قانون اساسی، هیئت دولتی پاسخگو به یک نهاد پارلمانی برآمده از یک انتخابات آزاد بود و قدرتی محدود برای شاه پیشبینی شدهبود و از آزادی بیان و مطبوعات جز در موارد محدودی حمایت میشد.[۵۷] در سال ۱۹۵۴ انتخابات مجلس هجدهم به صورت کنترلشدهای و با کاندیداهایی دستچینشده برگزار شد. در این مجلس، به مانند مجلسهای بعدی، تنها وفاداران به شاه توانستند به مجلس راه یابند. در سال ۱۹۵۵، فضلالله زاهدی از نخستوزیری کناره گرفته و شاه، حسین علا را به نخستوزیری منصوب کرد.[۵۸] برنامهٔ اول توسعهٔ اقتصاد سال ۱۹۴۹ به علت نبود درآمدهای نفتی در دوران ملی شدن نفت عقیم ماند. اما در طی برنامهٔ دوم توسعه اقتصادی بین سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۲ میلادی پروژههای متعدد برق-آبی به اجرا درآمد که بخشی از این موفقیت بخاطر کشف میدانهای جدید نفتی در حوالی قم در سال ۱۹۵۶ بود.[۵۹] از سال ۱۹۵۷ ایران اولین سری قراردادهای نفتی برپایه مشارکت را با شرکتهای خارجی منعقد کرد. این نوع قراردادها از نظر روانی برای ایرانیان راضیکنندهتر بود تا قراردادهای قبلی با شرکت نفت ایران-انگلیس که براساس درصد از سود[یادداشت ۵] بود.[۶۰]
در سال ۱۹۵۷ میلادی شاه به این نتیجه رسید که اوضاع داخلی ایران، به آرامش نسبی کافی رسیدهاست که فعالیتهای سیاسی در حد محدودی مجاز باشد. در این سال وضعیت حکومت نظامی لغو شد. شاه تلاشی جدید در جهت تشکیل سیستم پارلمانی به سبک غربی کرد. او یک حزب محافظهکار به نام مِلّیون و یک حزب لیبرال به نام مردم تشکیل داد. اما این تلاش موفقیتآمیز نبود. در آن زمان اعتراضات به تقلب در انتخابات مجلس بیستم باعث شد که شاه این مجلس را منحل کند.[۶۱]
زمستان ۱۳۳۳، دانشگاه کلمبیا در نیویورک به محمدرضا پهلوی دکترای افتخاری حقوق داد.[۶۲] شاه متقاعد شده بود که از دید مردم ایران او رهبری قدرتمند و محبوب است. او خود را رهبری عادل میدانست که ۹۹٪ مردم ایران پشتیبان برنامههای او برای توسعهٔ ایران هستند.[۶۳] با اینحال سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) تحت فرمان شاه تشکیل شد و وظیفهٔ امنیت داخلی را بهعهده گرفت[۶۴] و در عمل به سرکوب مخالفان داخلی پرداخت.[۶۵]
سقوط نظامهای سلطنتی در کشورهای مصر و عراق در دههٔ پنجاه میلادی شاه را بیمناک نمود؛ ولی تا سال ۱۹۵۸ شاه موفق شد که تمام قدرت در ایران را در مشت خود بگیرد. نخستوزیران اکنون موظف بودند که مستقیماً به او گزارش بدهند. در این زمان، شاه در ملاقاتی با کابینه گفت که او «سرچشمهٔ قدرت در کشور» است و جزئیات وقایع در تمام سازمان دولتی باید به اطلاع او رسانده شود.[۶۶] در سال ۱۹۵۸ سیاستگذاران آمریکا، بسیار نگران سطح نارضایتی در طبقهٔ متوسط ایران بودند و وقوع یک انقلاب یا کودتای نظامی را در این زمان پیشبینی میکردند. آمریکا به این نتیجه رسید که باید در این مقطع زمانی از شاه حمایت نمود، اما باید همزمان تمام تلاشها را برای تشویق شاه برای انجام اصلاحات ضروری به کار برد.[۶۷]
در شهریور ۱۳۳۹، اوپک با مشارکت ایران پایهگذاری گردید. در طول سالهای بعد شاه هیچگاه اشتیاق خود را برای افزایش قیمت نفت مخفی نکرد. او همهساله نمایندهای به نزد رؤسای کنسرسیوم میفرستاد و از آنان میخواست تا سهم ایران را افزایش دهند. افزایش درآمد نفتی طی این سالها مخارج توسعه نظامی مورد نظر شاه را تأمین میکرد.[۶۸] شاه در روز تولد ۴۸ سالگی خود، تاجگذاری کرد.[۶۹]
انقلاب سفید و پیامدهای آن
فشار آمریکا بر شاه برای آغاز اصلاحات در ایران، از ۳ سال پایانی ریاستجمهوری آیزنهاور شروع شد.[۷۰] هر چند شاه از زمان رسیدن به سلطنت در مورد ضرورت اصلاحات اراضی سخن میراند.[۷۱] بهگفتهٔ عباس میلانی، نشانههای مخدوش شدن چهرهٔ شاه و قدرت مخالفان در شکلدادن افکار عمومی را این زمان میتوان دید. برخلاف سابقهٔ طولانی طرح ایدههای شاه برای اصلاحات اراضی، افکار عمومی در این زمان چنین میپنداشت که این اصلاحات با «دستور» آمریکا شروع شدهاست.[۷۲] به گفتهٔ سعید رهنما و سهراب بهداد، در سال ۱۳۴۱ شاه تحت فشار کندی،[۷۳] و با کمک دو نخستوزیر قابل به نامهای علی امینی و اسدالله علم و وزیر کشاورزی حسن ارسنجانی[۷۴] مجموعهای از اصلاحات اقتصادی–اجتماعی را با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و ملت» به اجرا گذاشت. این مجموعه در ابتدا شامل اصلاحات ارضی و چهار اصل دیگر بود[۷۵] که بعدها به نوزده اصل افزایش یافت.[۷۶]
مخالفان اصلی برنامههای اصلاحی شاه دو گروه قدرتمند بودند: جبههٔ ملی از سویی و طبقهٔ مذهبی و متحدانشان در بازار از سوی دیگر. جبههٔ ملی در اعلامیهای در ۱۱ نوامبر ۱۹۶۱ (۲۰ آبان ۱۳۴۰) انقلاب سفید را «بازگشت به استبداد» دانست. علما نیز مخالف افزایش قدرت شاه، اصلاحات اراضی و اعطای حقوق مدنی به زنان بودند.[۷۷] در فوریهٔ ٬۱۹۶۰ حسین بروجردی، مرجع تقلید بانفوذ شیعه، فتوایی مبنی بر حرام بودن تصرف اراضی صادر نمود. در ۵ ژوئن ۱۹۶۳ (۱۵ خرداد ۱۳۴۲) علما تظاهرات خشونتآمیزی را در تهران ترتیب دادند که توسط نیروهای امنیتی سرکوب شد. روحالله خمینی دستگیر شد[۷۸] و مدتی را در زندان گذراند. خمینی سال بعد به ترکیه و سپس به عراق تبعید شد.[۷۹]
شاه گمان داشت که با اجرای اصلاحات ارضی، نهتنها حمایت آمریکا را به دست خواهد آورد، بلکه با از میان برداشتن نظام ارباب رعیتی، دهقانان را نیز به جمع حامیان خود خواهد افزود.[۸۰] هدف رسمی این بود که ایران تا پایان قرن بیستم در بین مدرنترین کشورهای جهان قرار داشته باشد.[۸۱]
در عمل، انقلاب سفید شاه، به نتیجهٔ مطلوب شاه نرسید.[۸۲] شاه انقلاب سفید خود را به «بزرگترین نمایش تبلیغاتی که دنیا تاکنون دیده بود» تبدیل کرد.[۸۳] انجام این اصلاحات، نظام تولید ثروت طبقهٔ اشراف را که از متحدان شاه بودند، دگرگون کرد. از سوی دیگر انقلاب سفید، شکاف میان مذهبیها با شاه را گسترده کرد.[۸۴] از میان اصلهای انقلاب سفید، اصلی که بیش از بقیه موجب تحریک و موضعگیری مخالفان مذهبی گردید، اصل حق رأی زنان بود.[۸۵] در یک گزارش سازمان سیا آمدهاست که هر روز ایرانیان بیشتر و بیشتری اصلاحات موجود در این برنامه را رد میکنند.[۸۶]
یک ارزیابی اطلاعاتی سازمان سیا در ۸ اکتبر ۱۹۷۱ در مورد ایران، در ابتدا به تمجید اخلاقِ کاری شاه و موفقیتهای او در بهبود معیشت مردم میپردازد و مینویسد «بیشتر مردم به قدری سرگرم موفقیت در حوزههای دیگر هستند که فرصتی برای نق زدن در مورد سیاست ندارند.» این گزارش شاه را فردی «ایزوله» میخواند که در محیط رسمی دربار و در وضعیت «نبود تاسفآور ارتباط از پایین به بالا به سوی او» بهسر میبرد. هیچیک از مقامات ایران جرأت نمیکنند اشتباه بودن کاری از شاه را به او گوشزد کنند.[۸۷]
شاه بار دیگر در ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ در برابر پلههای کاخ مرمر بهدست یکی از سربازان وظیفه گارد جاویدان به نام رضا شمسآبادی ترور شد. این ترور نیز نافرجام ماند و شاه هیچ آسیبی ندید.[۸۸]
با وقوع جنگ اعراب و اسرائیل و تحریم فروش نفت توسط کشورهای عربی[۸۹] شاه حاضر به پیوستن به تحریم نفتی نشد.[۹۰] ایران، عربستان را از لحاظ تولید نفت پشت سر گذاشت و در سال ۱۹۷۰ بزرگترین تولیدکنندهٔ نفت در خاورمیانه شد.[۹۱] ریچارد نیکسون برای مقابله با قیمت بالای نفت ناچار شد تا دو بار (در سالهای ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲) ارزش دلار را کاهش دهد. اوپک نیز به رهبری شاه با این حرکت مقابله کرد و دو بار (هر بار اندکی پس از کاهش ارزش دلار) قیمت نفت را افزایش داد. از سوی دیگر، اکتشاف نفت در داخل مرزهای آبی خلیج فارس، به شاه این امکان را داد تا با شرکتهای کوچک و جدید خارج از کنسرسیوم، قراردادهای کشف و استخراج جدید منعقد کند.[۹۲]
در فاصلهٔ دهساله ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۱، تولید ناخالص ملی ۴ برابر شد و استانداردهای بهداشت بهطور چشمگیری افزایش یافت. در نتیجه رشد جمعیت به میزان هشداردهنده ۳٪ درصد در سال رسید و ایران دیگر قادر به تولید مواد غذایی موردنیاز خود نبود. در سال ۱۹۶۷ دین راسک پایان رسمی کمکهای اقتصادی آمریکا به ایران را اعلام نمود. در بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۶۷ ایران ۶۰۵ میلیون دلار کمک مالی و ۱۱۲ میلیون دلار مواد غذایی در قالب برنامه «غذا در برابر صلح» دریافت نمود.[۹۳]
با این وجود، مخالفان شاه از هر فرصتی برای خوار و خفیف نشان دادن شاه نهایت استفاده را میکردند و حاضر به پذیرش هیچ پیشرفتی توسط شاه نبودند. برای مثال، نقش شاه در اوپک را سند دیگری بر «نوکری» امپریالیسم آمریکا توسط شاه عنوان میکردند. آنان این تئوری را پیشنهاد میکردند که قیمت بالای نفت، باری بر روی ژاپن و اروپا و به سود آمریکا است.[۹۴] مثال دیگری که رویکرد شاه و مخالفانش در مورد مسائل سیاسی را نشان میدهد، مسئلهٔ زندانیان سیاسی بود. مخالفان این ادعای عجیب را مطرح میساختند که در ایران «صدها هزار» زندانی سیاسی وجود دارد در حالی که تعداد واقعی زندانیان سیاسی چیزی نزدیک به ۴٬۰۰۰ نفر بود. یا ادعا میکردند که هزاران نفر زیر شکنجه ساواک کشته شدهاند، در صورتی که تعداد واقعی افرادی که در طول ۳۷ سال سلطنت محمدرضاشاه بهخاطر جرایم سیاسی کشته شدند حدود ۱٬۵۰۰ نفر بود. این رقم کمتر از ارقامی است که توسط مخالفان پیشنهاد میشد.[۹۵] در نقطهٔ مقابل، هرگاه شاه با سؤال رسانههای غربی در مورد زندانیان سیاسی و شکنجه در ایران مواجه میشد، با عنوان اینکه در ایران زندانی سیاسی وجود ندارد و زندانیان، تنها جنایتکاران هستند، از کنار این سؤالات میگذشت.[۹۶]
در ابتدای دههٔ پنجاه خورشیدی، میلیونها دلار برای برگزاری جشنهای ۲۵۰۰سالهٔ شاهنشاهی ایران در تخت جمشید هزینه شد و بزرگترین گردهمایی سران کشورهای جهان در آنجا برگزار شد.[۹۷] در سال ۱۳۵۴، شاه آغاز تاریخ را به ۵۵۹ پیش از میلاد تغییر داد و گاهشماری شاهنشاهی را، تاریخ رسمی کشور اعلام کرد. دو سال بعد و در جریان انقلاب، دوباره گاهشماری هجری خورشیدی، گاهشماری رسمی کشور اعلام شد.[۹۸]
در سال ۱۳۵۱، یعنی در خاتمهٔ برنامهٔ عمرانی چهارم، به گزارش سفارت آمریکا در ایران کشور دچار تورم فزاینده شدهاست و قیمت مواد غذایی که سبد غذایی مردم فقیر و متوسط را تشکیل میدهد، تا دو برابر افزایش یافته اما دستمزدها متناسب با آن رشد نکردهاست. کارشناسان سازمان برنامه به محدودیتهای رشد و نیز تورم و نابرابری توزیع درآمد آگاه بودند و لذا در برنامهٔ عمرانی پنجم بر رشد تحصیلات، خدمات بهداشتی، اصلاح توزیع درآمد، ثبات قیمتها، جذب جوانان جویای کار و افزایش رفاه اجتماعی تمرکز کردند. این کار به قیمت توقف پروژههای عمرانی بزرگ و سرمایهبر بود. این طرح در کنفرانسی در شهریور ۱۳۵۱ ارائه شد و شاه آن را مشروط به عدم کاهش هزینههای نظامی پذیرفت. اما پس از بروز جنگ یوم کیپور یا جنگ اعراب و اسرائیل ۱۹۷۳ قیمت نفت ناگهان افزایش یافت؛ لذا در آغاز سال ۱۳۵۳، شاه تصمیم به تطبیق هزینههای عمومی با سطح جدید درآمدهای نفتی کرد و در نتیجه، برنامهٔ عمرانی پنجم بازنویسی شد و وزرا مشتاق به تأمین سرمایههای کلان برای پروژههای عمرانی بزرگی بودند که سال ۱۳۵۱ متوقف شده بود. آنها با دور زدن سازمان برنامه و نخستوزیر، مستقیماً نزد شاه رفته و برای تأمین مالی پروژههای خود مجوز گرفتند. وزرا خواهان برنامهٔ توسعهای با چهار برابر حجم سرمایهگذاری بودند که عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه، مخالف آن بود. نهایتاً، فریدون هویدا، قادر به اتخاذ موضع میان آنها نشد و سه سناریو را تدوین کرد و به شاه ارائه داد. در کنفرانس رامسر در مرداد ۱۳۵۳ به ریاست شاه، حجم اعتبارات برنامه برای سه سال و نیم باقیمانده از ۳۵٫۷ به ۶۸ میلیارد دلار میرسد و بخش کوچکی از آن به دغدغههای سازمان برنامه اختصاص مییابد. بهنوشتهٔ بایندر، در خصوص نقش شاه در کنفرانس رامسر دو تصویر متفاوت ارائه شدهاست. در تصویری که وفاداران حکومت پهلوی نظیر مجیدی ارائه دادهاند، شاه جانب ملاحظات سازمان برنامه را گرفتهاست و در تصویر منتقدان وی بر رشد سریع بدون توجه به ملاحظات آن، تأکید داشتهاست. این تصمیمات سبب شد که تورم کشورهای صادرکنندهٔ محصولات به اقتصاد ایران تحمیل شود و نیز پایانههای ورودی کشور یارای ورود این حجم واردات را نداشته باشد. در نهایت، اجرای این برنامه منجر به بروز بیماری هلندی در اقتصاد ایران میشود، که البته هنوز به لحاظ نظری توسط اقتصاددانان صورتبندی نشده بود. ورود ثروت بادآوردهٔ نفتی به اقتصاد و افزایش فزایندهٔ هزینههای حکومت، منجر به یک تورم شدید و کاهش تولیدات کارخانهها گشت. در نتیجه دولت جمشید آموزگار در سال ۱۳۵۶ مجبور به اتخاذ سیاست ریاضت اقتصادی شد. این وضعیت منجر به بروز نارضایتی عمومی شد که راه را برای انقلاب هموار کرد.[۹۹]
از سال ۱۹۷۲ فعالیتهای تروریستی شدت میگیرد و ایران در وضعیت «حلقهٔ نفرت» فرانتس فانون گیر میافتد: ترور، ضد ترور، خشونت، خشونت متقابل. خشونت افزاینده برخورد نیروهای امنیتی باعث انتقاد کمیسیون بینالمللی قضات در سال ۱۹۷۲ و سازمان عفو بینالملل در سال ۱۹۷۴ میشود. در سال ۱۹۷۵ کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد در حدی بهبود یافتهاست که نیازی به عکسالعملی در مورد ایران نیست.[۱۰۰]
یکی از اقدامات شاه تأسیس ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) بود. این پلیس اطلاعاتی از اسفند سال ۱۳۳۵ تا بهمن ۱۳۵۷ سازمان اصلی امنیت داخلی و اطلاعات خارجی ایران بود که در طی دورانی از جنگ سرد، به مدت ۲۲ سال نبض امنیت داخلی و اطلاعات خارجی ایران را در دست داشت. ساواک در کنار مبارزه با فعالیتهای جاسوسی و نفوذی خارجی، در سرکوب عناصر ضد نظام سلطنتی فعالیت گستردهای داشت.[۱۰۱] تا پیش از تأسیس ساواک، شهربانی و بهطور مشخص، ادارهٔ اطلاعات شهربانی، مسئولیت برقراری امنیت کشور را برعهده داشت.[۱۰۲]
ارتش
شاه یکی از پرزرقوبرقترین ارتشهای جهان را در ایران ایجاد کرده بود.[۱۰۳] بخش زیادی از درآمد نفتی کشور به تجهیز ارتش شاهنشاهی ایران اختصاص مییافت. بهطوریکه سفرهای متعدد به انگلیس و دیگر کشورهای قدرتمند میکرد و پس از ایجاد رابطهٔ دوستانه با آنها، به خرید تجهیزات نظامی میپرداخت.[۱۰۴] حتی حامیانی مانند تیمسار دوایت آیزنهاور، نگرانی خود را از پرداختن بیشاز حد شاه به بودجه نظامی، پنهان نمیکردند. او در یک تلگراف محرمانه، شاه را دارای «وسواس نظامی» توصیف کردهاست.[۱۰۵]
شاه، که خود را یک نابغهٔ نظامی میداند. احساس میکند که کشورش توان نظامی کافی برای دفاع از خود نداشته، یا، مردم ایران وجود چنین قدرتی را در ارتش باور ندارند. او گمان میکند که به تسلیحات مدرن بیشتری برای نمایش نیاز دارد.
سیاست داخلی
با آغاز سلطنت شاه جوان در ۱۳۲۰، احزاب شروع به شکلگیری کردند. تا پیش از واقعهٔ ترور دانشگاه تهران، حزب تودهٔ ایران، موفقترین حزب از میان احزاب بود. پس از این ترور، حزب تودهٔ ایران غیرقانونی اعلام شد. با وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، فعالیت احزاب ملیگرا نیز ممنوع شد. در سال ۱۳۳۶ شاه به این نتیجه رسید که برای پایداری حکومت خود، نیاز به دو حزب دارد. او منوچهر اقبال و اسدالله علم را مأمور تشکیل دو حزب کرد؛ ولی این دو حزب، در خارج از مجلس نفوذی نداشتند. سرانجام مجادلهٔ همین دو حزب با یکدیگر بر سر تقلب انتخاباتی، باعث شد که شاه از احزاب خودساخته نیز ناامید شود[۱۰۶] و در سال ۱۳۵۳، حزب رستاخیز را به عنوان تنها حزب قانونی کشور ایجاد کند. او اعلام کرد که «هرکسی مایل نیست به این حزب بپیوندد، باید کشور را ترک کند».[۱۰۷]
شاه مردمسالاری را برای ایران تجویز نمیکرد و آن را یک مانع در برابر توسعه میدانست. او اعتقاد داشت که یک حکومت استبدادی مانند حکومت پدرش برای کشور مفیدتر است.[۱۰۸] شاه حداقل در ۱۶ سال پایانی پادشاهیاش، تصمیمگیرندهٔ نهایی برای تمام تصمیمات کلیدی کشور بود.[۱۰۹]
در عین حال شاه به مدرنیزه کردن ایران پرداخت و مراکز علمی و فرهنگی کشور را گسترش داد. انجام اصلاحات سیاسی و اجتماعی از جمله تصویب قانون اصلاحات ارضی و اعطای حق رأی به زنان از مهمترین فعالیتهای حکومت او بود.[۱۱۰][۱۱۱]
سیاست خارجی
زمانی که محمدرضا پهلوی به پادشاهی رسید، ایران در اشغال نیروهای شوروی و انگلستان بود. این اشغال تا سال ۱۹۴۶ طول کشید. پس از خروج این نیروها ایران در تلاش برای بازیابی مجدد استقلال خود بود. در این دوران شاه قادر نبود که سیاست خارجی هماهنگی را دنبال کند.[۱۱۲] شاه در این سالها تلاش کرد تا روابط مستحکمی را با غرب پایهگذاری کند.[۱۱۳] بریتانیا که مایل بود به جای گفتوگو با یک مجلس و یک هیئت دولت، با یک فرد معامله کند و آمریکا که معتقد بود وجود یک ایران استبدادی در نزدیکی مرزهای شوروی، امنیت آنان را بیشتر تأمین میکند[۱۱۴] و مایل بود که قدرت شاه در ایران افزایش یابد.[۱۱۵] بازگشت شاه به سلطنت پس از ملی شدن صنعت نفت با کمک و حمایت آمریکا بود؛ بنابراین وابستگی شاه به آمریکا عامل تعیینکننده در سیاست خارجی او از این زمان به بعد بود.[۱۱۶] در این سالها، شاه بارها آشکارا در جبههٔ بلوک غرب و در مقابل بلوک شرق و حتی کشورهای جهان سوم متعلق به جنبش عدم تعهد قرار گرفت. او به آمریکا اجازه داد تا شبکهٔ جاسوسی در مرزهای ایران برپا کند. به پیمان سنتو ملحق شد. با جنبش پانعرب عبدالناصر مخالف نمود و حتی در حین جنگ ۱۹۶۷ اعراب و اسراییل، اسراییل را بهطور دو فاکتو به رسمیت شناخت و در این منازعه، طرف اسراییل را گرفت و ضد فلسطینیان بود. یا در زمانی که اکثریت جهان سوم خواستار بایکوت آفریقای جنوبی بخاطر سیاستهای نژادپرستانه آپارتاید بود، شاه به آفریقای جنوبی نفت میفروخت.[۱۱۷]
از اواسط دههٔ چهل، شاه برای کاستن از وابستگیهای سیاسی و فنی به غرب، روابطش با شوروی را بهبود بخشید. به دنبال سفر شاه به مسکو در سال ۱۳۴۳ خورشیدی، مناسبات اقتصادی و سیاسی جدیدی با شوروی شکل گرفت. این بهبودی روابط علاوه بر سود اقتصادی، موقعیت و قدرت چانهزنی شاه را در مقابل غرب، رقیبان منطقهای مانند عراق و جمال عبدالناصر و نیروهای مخالف داخلی بالا برد.[۱۱۸]
محمدرضا پهلوی توانست از اهرم نفت و اوپک استفاده برده و عملاً در آغاز دههٔ پنجاه توانست به عنوان یک قدرت نفتی و منطقهای حتی با متحدان غربی خود بر سر منافع ایران چانهزنی کند. اما با همه این تلاشها، شاه هیچگاه نتوانست از سایهٔ اشغال ایران در سالهای آغازین سلطنت و وابستگیاش به آمریکا بیرون بیاید. بهگفتهٔ امین صیقل اکثریت مردم ایران همیشه او را «دستنشاندهٔ آمریکا» میدانستند. پس از خروج بریتانیا از خلیج فارس، شاه نقش «ژاندارم منطقه» را بر عهده گرفت.[۱۱۹]
او حاکمیت نظامی ایران را بر جزایر سهگانه اعمال کرد[۱۲۰] و در عوض، از ادعای حاکمیت بر بحرین دست برداشت.[۱۲۱] پیمان بغداد (بعدها پیمان سنتو) میان کشورهای ایران، عراق، ترکیه و پاکستان منعقد شد.[۱۲۲] شاه از موضع قدرت پیمان الجزایر را امضا کرد و به اختلافات مرزی با عراق خاتمه داد.[۱۲۳]
این همزمان با «دکترین نیکسون» پس از جنگهای هندوچین بود که آمریکا سعی داشت در سیستم دوقطبی دوران جنگ سرد از طریق قدرتهای منطقهای منافع آمریکا را تأمین کند. آمریکا به ایران به چشم یکی از این قدرتهای منطقهای مینگریست. به دنبال این نظام جدید بینالمللی و نقش جدید ایران، شاه در این زمان درصدد افزایش قدرت نظامی و صنعتی خود برآمد.[۱۲۴][۱۲۵][۱۲۶] سرمایههای غیرمالی ایران جوابگوی برنامههای شاه نبود و شاه دوباره هرچه بیشتر از نظر فنی و نظامی به آمریکا وابسته میشد. در آن زمان سیل مستشاران آمریکایی وارد ایران شد که باعث برانگیخته شدن حساسیتهای منفی مردم ایران شد. حتی با روی کار آمدن جیمی کارتر دموکرات در آمریکا، تغییری در ماهیت سیاست آمریکا و «دکترین نیکسون» به وجود نیامد. با وجود تأکید کارتر بر مسئلهٔ حقوق بشر و کنترل فروش سلاح به متحدین غیر غربی آمریکا، کارتر از رهبری و سیاستهای شاه حمایت میکرد و او را به عنوان یک «رهبر بزرگ» ستایش میکرد.[۱۲۷]
انقلاب ۱۳۵۷ و ترک ایران
آغاز سقوط شاه
سقوط قیمت نفت در میانهٔ سال ۱۹۷۵ باعث سقوط اقتصادی، تورم فزاینده در سالهای ۱۹۷۵ تا ۷۷ شد و نارضایتی عمومی را باعث شد. فرار سرمایهها از ایران آغاز شد. همزمان، سه قشر مهمی که انقلاب مشروطه را باعث شدهبودند — روشنفکران، بازاریان و علما — بهطور فزایندهای با نظام بیگانه میشدند.[۱۲۸]
زنجیرهای از اقدامات نسنجیدهٔ شاه از سال ۱۳۵۴ علیه علما باعث شد تا آنها، نیروهای انقلابی برای سرنگونی شاه را به حرکت در بیاورند. از جملهٔ این اقدامات، موارد زیر را میتوان برشمرد: تخریب بازار قدیمی اطراف مشهد، اعلام تقویم شاهنشاهی به جای تقویم هجری، موافقت با طرحهای کاهش بودجه جمشید آموزگار برای لغو یارانه که نخستوزیر پیشین هویدا از سال ۱۹۶۵/ ۱۳۴۴ به روحانیان میپرداخت (یارانهای که بهخاطر جبران کاهش درآمدهای حاصل از وقف، حاصل از اجرای فاز دوم اصلاحات ارضی به روحانیون پرداخت میشد)، آخرین از این سری اقدامات، انتشار مقاله توهینآمیزی با عنوان ایران و استعمار سرخ و سیاه در روزنامهٔ نیمهرسمی اطلاعات به تاریخ هفت ژانویهٔ ۱۹۷۸ (۱۷ دی ۱۳۵۶) علیه خمینی بود. مقالهای که گفته میشود توسط وزارت اطلاعات تهیه شدهبود. تظاهرات خشونتآمیز طلاب قم سرکوب شد و تلفات جانی به همراه داشت. از این زمان نهضت انقلابی-اسلامی خمینی آغاز شد و زنجیرهای از اعتراضات در دورههای چهلروزه (به تقلید از سنت عزاداری در شیعه) شکل گرفت.[۱۲۹] خمینی در یک مصاحبه در ۹ مه سال ۱۹۷۸ (۱۹ اردیبهشت ۱۳۵۷) با روزنامهٔ لوموند، سرنگونی و برچینی رژیم پهلوی و قانون اساسی ایران را خواستار شد. اکنون خمینی مطمئن از پیروزی، بهطور پیوسته عبارت «زمانی که ما به قدرت رسیدیم» را تکرار میکرد.[۱۳۰]
کنفرانس گوادلوپ
کنفرانس گوادلوپ (زبان فرانسوی: Conférence de Guadeloupe ) یا نشست گوادلوپ جلسهای بود که از ۴ تا ۷ ژانویه ۱۹۷۹/ ۱۴ تا ۱۷ دی ۱۳۵۷، میان رؤسای دولت ۴ قدرت اصلی بلوک غرب (آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان غربی) در جزیره گوادلوپ برگزار شد و یکی از موضوعات اصلی آن بررسی وضعیت بحرانی ایران در آن دوران، یعنی آخرین روزهای پیش از انقلاب ۱۳۵۷ بود.
این جلسه به میزبانی والری ژیسکار دستن رئیسجمهور وقت فرانسه در جزیره گوادلوپ که یکی از شهرستانهای فرادریایی فرانسه در دریای کارائیب است، برگزار شد. در این جلسه، جیمی کارتر رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا، جیمز کالاهان نخستوزیر بریتانیا، هلموت اشمیت صدراعظم آلمان غربی و خودِ ژیسکار دستن حضور داشتهاند. در این جلسه در مورد قریبالوقوع بودن سرنگونی محمدرضا پهلوی، شاه ایران توافق حاصل شد اما در مورد نتایج و مذاکرات دیگر این نشست روایتهای متفاوت و متناقضی مطرح شدهاست.
به گفتهٔ منوچهر گنجی در این جلسه ژیسکار دستن این نظریه را مطرح کرده بود که «بهتر است شاه هر چه سریعتر ایران را ترک کند» و جیمی کارتر بعدها در خاطراتش نوشته بود که او در آن جلسه حمایت بسیار کمی از شاه از رؤسای ۳ دولت دیگر مشاهده کرده و همگی آنها متفقالقول بودهاند که شاه باید در سریعترین زمان ممکن از ایران خارج شود. ویلیام شوکراس هم از خاطرات روزالین کارتر نقل میکند که اشمیت و کالاهان در این جلسه بر موقعیت بسیار ضعیف شاه تأکید داشتهاند.[۱۳۱]
اما ژیسکار دستن در مصاحبه با روزنامه توس در سال ۱۳۷۷ گفته بود که «تنها کشوری که در این جلسه زنگ خاتمهٔ حکومت شاه را به صدا درآورد نمایندهٔ آمریکا بود و معتقد بود وقت تغییر حکومت ایران است بهطوری که همهٔ ما متحیر و متعجب شدیم. چون تا آنجا که ما مطلع بودیم آمریکا پشتیبان حکومت وقت ایران بود…» به گفتهٔ او جیمی کارتر در این جلسه اصرار داشت که هیچ امیدی به بقای حکومت شاه نیست و او از این حکومت حمایت نخواهد کرد و احتمال برقراری یک حکومت نظامی را میداد و نخستوزیر انگلیس نیز با کارتر در مورد لزوم خروج شاه از ایران هم عقیده بود ولی او و هلموت اشمیت به یک تحول صلحآمیز امید داشته و از نظریه آمریکاییها غافلگیر شده بودند.[۱۳۲][۱۳۳]
انقلاب ۱۳۵۷
دلایل متعدد و متفاوتی برای شکست شاه در برابر انقلاب ایران ارائه شدهاست. سعید امیرارجمند نارضایتی و به وجود آمدن تمایلات ضد خارجی بهخاطر وابستگی رژیم شاه به آمریکا و حضور وسیع نیروهای آمریکایی و اروپایی در ساختار اقتصاد و ارتش را از محرکهای اعتراضات میداند. همچنین او به وجود آمدن یک ساختار متمرکز سلطنتی در ایران را عاملی میداند که تمام نارضایتیها را بهسوی یک شخص هدایت نمود. نبود پلورالیسم که در عصر مدرن نظام سلطنتی را شکنندهترین ساختار در میان ساختارهای موجود میکند نیز از دیگر عوامل این اتفاق است.[۱۳۴] ولی نقش خود شاه نیز در این میان مهم بود.[۱۳۵]
شاه در دو سال آخر سلطنتش، اشتباهترین تصمیمات دورهٔ حکومت خود را گرفت. زمانی که باید خود را قدرتمند نشان میداد از خود ضعف نشان داد و زمانی تظاهر به قدرت میکرد که نشانهای از قدرت در او وجود نداشت. دلیل این اشتباهات تصمیمگیری مجموعهای از عوامل شخصی و سیاسی بود. عواملی که ریشه در شخصیت متزلزل شاه در آن زمان خاص داشت.[۱۳۶] او هر روز کمتر و کمتر خود را درگیر امور روزانهٔ کشور میکرد.[۱۳۷] بهگفتهٔ ماروین زونیس، زمانی که انقلاب آغاز شد شاه همهٔ عوامل خارجی که برای سالها سرچشمههای حمایت روانی از شخصیت او را تشکیل میدادند، از دست داده بود.[۱۳۸]
در سال ۱۹۷۸، ناآرامیهای سیاسی به یک انقلاب مردمی تبدیل شد که منجر به واژگونی سلطنت شد. واقعه میدان ژاله (۱۷ شهریور ۱۳۵۷)، که در آن ارتش شاهنشاهی دهها معترض را کشت و زخمی کرد؛[۱۳۹] آتشسوزی سینما رکس، اعتراضاتی را در سراسر ایران به دنبال داشت. نشست رهبران غربی که شاه احساس میکرد به معنای عقبنشینی از حمایت آنها بود، موقعیت او را در ایران غیرقابل دفاع کرد. او در ۱۷ ژانویهٔ ۱۹۷۹ ایران را ترک کرد،[۱۴۰][۱۴۱] تعداد معترضانی که توسط ارتش او کشته شدهاند مورد مناقشه است. اندکی پس از آن در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، سلطنت ایران بهطور رسمی لغو شد و حکومت ایران به عنوان جمهوری اسلامی به رهبری روحالله خمینی اعلام شد. شاه در تبعید در مصر درگذشت.[۱۴۲]
در بین دههٔ چهل و پنجاه شمسی، اقتصاد ایران به سرعت رشد کرد و این باعث افزایش اعتمادبهنفس شاه شده بود. گزارشی از سازمان سیا عنوان میکند که شاه خود را «دارای یک مأموریت الهی» برای ادارهٔ کشورش میداند. به دنبال این پیشرفت شاه سیاستهای سختی علیه نیروهای چپگرا و میانهرو پیش گرفت. او معتقد بود که روحانیت (به غیر از طرفداران خمینی) متحدان مورد اعتماد او در جنگ علیه کمونیسم و ملیگرایی سکولار در ایران است. این سیاست به روحانیت ایران فرصت داد تا شبکهای انحصاری در میان مردم به وجود بیاورند.[۱۴۳] او در سال ۱۳۵۳ با تشکیل دادن حزب رستاخیز، نظام تکحزبی را در ایران اعلام نمود. ایدهای که به سرعت به موضوعی برای مخالفت و تمسخر تبدیل شد. حتی امیرعباس هویدا، اولین دبیرکل حزب رستاخیز نیز (در محافل خصوصی) این ایدهٔ شاه را به تمسخر میگرفت.[۱۴۴] شاه گمان میکرد (مانند آنچه در روزنامههای حکومتی نوشته میشد)، مردم اگر هم او را به عنوان رهبر کشور عاشقانه دوست ندارند، حداقل وی را تحسین میکنند. در طول ماههای آخر، شاه با دیدن تظاهرات میلیونی مردم علیه خود، این عامل روانی را از دست داد.[۱۴۵]
در یازدهم اردیبهشت ۱۳۵۴ پزشک شاه تشخیص داد که شاه مبتلا به سرطان غدد لنفاوی[یادداشت ۶] شدهاست. هر چند شاه این موضوع را برای ۳ سال حتی از فرح نیز پنهان کردهبود.[۱۴۶] شاه که همواره و از کودکی گمان داشت به نوعی تحت حمایت خداوند و امامان شیعه است، زمانی که فهمید دچار بیماری سرطان شدهاست، اعتمادبهنفس ناشی از این سرچشمه روانی را نیز از دست داد.[۱۴۷]
شاه به درخواستهای آمریکا برای استفاده از نفوذ خود در اوپک برای پایین آوردن قیمت نفت پاسخ منفی داد. این موضوع باعث شد تا آمریکا برای پایین آوردن قیمت نفت از او ناامید شده و دست بهدامن عربستان سعودی شود.[۱۴۸] از سوی دیگر کارتر فشارش بر روی شاه برای بهبود وضع دموکراسی در ایران را از سر گرفت.[۱۴۹] مخالفان شاه این را به عنوان نشانهٔ احتمالی پایان حمایت بیقیدوشرطی که شاه از واشینگتن در تمام این سالها دریافت میکرد قلمداد نمودند.[۱۵۰] صرفنظر از اینکه آیا شاه همچنان مورد حمایت غرب بود یا خیر، خود شاه احساس میکرد که دیگر مورد حمایت نزدیکترین متحد خود یعنی ایالات متحده نیست. در واقع او آمریکا را نیز بهعنوان حامی روانی خود، در کنار خود نمیدید.[۱۵۱] شاه پس از سقوط، برداشته شدن حمایت غرب از حکومت خود را بزرگترین عامل سقوط خود عنوان میکرد و انگیزههای دموکراتیک مردم ایران را نفی مینمود.[۱۵۲] به سبب باور ریشهدار شاه به نظریه توطئه، او در تحلیلهای خود به دنبال دستهای خارجی مسبب انقلاب بود و بهطور مداوم از دریافت ریشههای واقعی و داخلی نارضایتیها عاجز بود. سرانجام زمانی که احساس نمود آشتی با دشمنان قدرقدرت خارجی ممکن نیست، دلسرد و عصبی گردید و از ادارهٔ امور عاجز شد. در واقع اسناد آرشیوهای انگلیس و آمریکا نشان میدهد که تا پایان اکتبر ۱۹۷۸ سیاست این دو کشور بر حفظ نظام سلطنتی بود. تنها از اوایل نوامبر، دو کشور به دنبال راهحلهای جایگزین حل بحران افتادند و از ایدهٔ خروج شاه از ایران حمایت نمودند؛ زیرا آنها به این نتیجه رسیده بودند که شاه دیگر قدرت یا ارادهای برای رهبری ندارد.[۱۵۳]
از میان نزدیکان عاطفی شاه، ارنست پرون سالها پیش درگذشته بود. اشرف، خواهر دوقلوی او که در نیویورک زندگی میکرد، از نظر انقلابیون چهرهای مخدوشتر از آن داشت که بتواند به ایران بازگردد و به تقویت روحیهٔ شاه کمک کند؛ و از همه بدتر اسدالله علم تنها چند ماه قبل با بیماری سرطانی مشابه خود شاه، درگذشته بود؛ بنابراین سرچشمههای حمایتکنندهٔ روانی، یکییکی او را ترک گفته بودند.[۱۵۴]
شاه در ماههای آخر دچار تزلزل شخصیت، بلاتکلیفی و عدم توانایی تصمیمگیری بهموقع شده بود.[۱۵۵] تمام ارکان جامعه، حول شخص او شکل گرفته بود و با تزلزل شاه تمام این ارکان به هم ریخت. امیرارجمند به دستور شاه به ارتش (بهخصوص بعد از واقعهٔ هفده شهریور) در مورد عدم سرکوب مردم اشاره میکند. دستور منع تیراندازی مستقیم ارتش به مردم (که منجر به پیروزی انقلاب با تلفاتی ناچیز شد) و همچنین وسواس شاه در چیدن و انتخاب فرماندهان ارتش بهگونهای که همیشه فرمانبردار او باشند، در نهایت منجر به این شد که در نبود یک شاه تصمیمگیرنده، فرماندهان ارتش فاقد قدرت تصمیمگیری باشند.[۱۵۶] سرانجام با بالا گرفتن اعتراضات، شاه در ۲۶ دی ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد و در ۲۲ بهمن همان سال انقلاب ایران به پیروزی رسید.[۱۵۷]
در تحلیلی نهایی، شاه نتوانست به رویاهایش در مدرنسازی ایران برسد زیرا نتوانست ملتش را با خود همراه کند. او «ایزوله» شدن خودخواستهای از مردمش را برگزید. این انزوا افسانهٔ اتحاد شاه و مردم، براساس جذبهٔ معنوی سلطنت را مخدوش و در پایان نابود ساخت.[۱۵۸]
ساختار قدرت در ارتش ایران و نبود آموزش کافی برای مواجهه با ناآرامیهای مدنی نتیجهای جز خونریزی در پی نداشت. چندین و چند مورد تیراندازی ارتش به سوی مردم اتفاق افتاد که بدترین آن وقایع هفدهم شهریور بود. در این روز که بعدها به نام جمعهٔ سیاه معروف شد، هزاران نفر در میدان ژاله تهران برای یک تظاهرات مذهبی گرد آمدند. وقتی مردم حکومت نظامی را نادیده گرفتند، سربازان به سویشان آتش گشودند که در نتیجه آن برخی از مردم کشته یا به شکل وخیمی مجروح شدند. جمعهٔ سیاه نقشی اساسی در رادیکال کردن جنبشهای اعتراضی داشت. این کشتار فرصت هرگونه مصالحه را کاهش داد، به گونهای که جمعهٔ سیاه، به «نقطهٔ بیبازگشت انقلاب» معروف شد.[۱۵۹][۱۶۰][۱۶۱][۱۶۲][۱۶۳][۱۶۴][۱۶۵]
سقوط دولت مصدّق در سال ۱۹۵۳ میلادی، شروع دورهٔ مطلقگرایانهٔ سلطهٔ شاه بود که سعی مینمود جامعه ایران را همسو با غرب، و مخصوصاً آمریکا مدرنیزه کند؛ ولی رژیم، خواستهٔ مردم را اشتباه فهمید و با عرضهٔ خود بهعنوان دستنشاندهٔ آمریکا به غرور ملی لطمه وارد کرد. در نتیجهٔ آن انقلاب رخ داد که در آن اشراف و طبقات غربگرا کنار زده شدند و راهی برای رادیکالیسم مذهبی و سلطهٔ بنیادگرایی دینی باز شد.[۱۶۶]
مرگ
محمدرضا پهلوی پس از خروج از کشور در ۲۶ دی ۱۳۵۷ به مصر رفت و در اسوان مورد استقبال رسمی انور سادات، رئیسجمهور مصر قرار گرفت.[۱۶۷] سپس از ۲ بهمن مدتی را در مراکش مهمان ملک حسن دوم پادشاه این کشور بود.[۱۶۸] با فشار دولت انقلابی ایران و ملاحظات سیاسی دولت مراکش، او مجبور به ترک مراکش شد و در ۱۰ فروردین ۱۳۵۸ به باهاما رفت[۱۶۹] که برای مدت موقتی به او روادید گردشگری داده بود. تلاشهای او برای گرفتن پناهندگی سیاسی از انگلستان بینتیجه ماند. با پایان یافتن روادید باهاما، او توانست در ۲۰ خرداد به مکزیک برود.[۱۷۰] بیماری او در مکزیک هر روز شدت مییافت اما او بیماری واقعی خود را از پزشکان مکزیکی پنهان میکرد. هرچند پزشک مخصوص او که از پاریس میآمد او را تحت شیمیدرمانی قرار میداد، پزشکان مکزیکی او را برای مالاریا درمان میکردند.[۱۷۱]
با شدت یافتن بیماری، بر خلاف میل دولتمردان آمریکا او توانست اجازهٔ ورود به آمریکا بیابد. او در ۳۰ مهر به آمریکا رفت[۱۷۲] و برای درمان پزشکی در بیمارستان نیویورک بستری شد. او همچنین چند بار مجبور شد به صورت پنهانی به مرکز سرطان مموریال اسلون-کترینگ برود. محمدرضا پهلوی پس از خروج از بیمارستان نخست در ۱۱ آذر به مرکز پزشکی ویلفورد هال در پایگاه نیروی هوایی لاکلند در تگزاس،[۱۷۳] سپس در ۲۴ آذر به پاناما[۱۷۴] و در ۳ فروردین ۱۳۵۹ (۲۳ مارس ۱۹۸۰) به مصر رفت[۱۷۵] و دستِآخر انور سادات به او پناهندگی داد.[۱۷۶]
مدت کوتاهی پس از ورود وی به مصر، پزشکان معالج طحال او را خارج کردند. سرطان او در وضع پیشرفتهای بود و پایان کار وی نزدیک بود. سرانجام در ساعت ۹:۴۵ دقیقه روز ۵ مرداد ۱۳۵۹ خورشیدی، محمدرضا پهلوی در ۶۰ سالگی در قاهره درگذشت. سید طالب رفاعی، روحانی شیعه عراقی و از مؤسسان حزب الدعوه عراق بر او نماز گزارد.[۱۷۷] پیکر وی پس از تشییع رسمی دولت مصر، در مسجد الرفاعی قاهره خاکسپاری شد و در آن مسجد به امانت گذاشته شد.[۱۷۸]
در مراسم تشیع جنازه شاه، تاج الملوک (مادر شاه) و شمس (خواهر شاه) حضور نداشتند. شمس (خواهر شاه) در کنار مادرش (تاج الملوک) مانده بود تا مرگ شاه را متوجه نشود؛ به همین دلیل نتوانست در مراسم تشییع برادرش حضور یابد.[۱۷۹] علاوه بر اعضای خانواده پهلوی، انور سادات، ریچارد نیکسون و کنستانتین دوم نیز در مراسم خاکسپاری شاه ایران شرکت کردند.[۱۸۰]
محمدرضاشاه در وصیتنامهٔ خود خواسته بود تا در خاک ایران[۱۸۱] و در کنار نظامیانی که پس از انقلاب ۱۳۵۷ اعدام شدند، دفن شود.[۱۸۲]
موردهای مرتبط
اقدامات صنعتی-اقتصادی شاه
محمدرضاشاه تمام وجهه و نظام پادشاهی خود را بر روی خارج ساختن ایران از ردهٔ کشورهای توسعهنیافته و وارد شدن به ردهٔ کشورهای تازه صنعتیشده مانند کرهٔ جنوبی خرج نمود. او تلاش میکرد تا ایران را بهسوی «تمدن بزرگ» هدایت کند، اصطلاحی که در سال ۱۹۷۲ ابداع شد. توسعهٔ اقتصادی یک استراتژی کلیدی در جهت نیل به این مقصود بود.[۱۸۳] این رضاشاه بود که سیستم آموزشی و قضایی سکولار بهوجود آورد، اولین قدمها بهسوی بهبود آزادی و بهبود حقوق زنان را برداشت، زیرساختهای یک کشور صنعتی را بنیان نهاد و سنگبنای یک سیستم بهداشت عمومی را گذاشت. محمدرضاشاه سیاستهای مدرنسازی پدرش را دنبال نمود و توسعه بخشید. این توسعه در قالب موضوعاتی چون مبارزه علیه بیسوادی، ارائهٔ سرویسهای بهداشتی و آموزشی برای نقاط روستایی، افزایش حقوق زنان، آزادسازی روستاییان از قید نظام قدیمی اربابرعیتی و بهوجود آوردن یک قشر متوسط متخصص از تکنوکراتها و بروکراتها (که بیشتر آنها در غرب تحصیل کرده بودند) بود. از دید توسعهٔ اجتماعی شاه یک انقلابی بود اما هر چقدر که سیاستهای او انقلابیتر میشد، مخالفت علما و سایر گروههای ذینفع بیشتر میشد. با این وجود اصلاحات سیاسی شاه بسیار عقبتر از اصلاحات اجتماعی ایران بود.[۱۸۴]
سال | درآمد نفتی (میلیون دلار) |
درصد درآمد نفتی در تامین درآمدهای ارزی[۱۸۵] |
---|---|---|
۳۳–۳۴ | ۳۴٫۴ | ۱۵ |
۳۵–۳۶ | ۱۸۱ | ۴۳ |
۳۷–۳۸ | ۳۴۴ | ۶۰ |
۳۰–۴۰ | ۳۵۹ | ۶۰ |
۴۱–۴۲ | ۴۳۷٫۲ | ۷۰ |
۴۳–۴۴ | ۵۵۵٫۴ | ۷۶ |
۴۵–۴۶ | ۹۶۸٫۵ | ۶۵ |
۴۷–۴۸ | ۹۵۸٫۵ | ۵۳ |
۴۹–۵۰ | ۱۲۰۰ | ۵۴ |
۵۱–۵۲ | ۲۵۰۰ | ۵۸ |
۵۲–۵۳ | ۵۰۰۰ | ۶۶ |
۵۳–۵۴ | ۱۸۰۰۰ | ۷۲ |
۵۴–۵۵ | ۲۰۰۰۰ | ۷۲ |
طی دوران حکومت محمدرضاشاه، ایران به چهارمین تولیدکنندهٔ نفت و دومین صادرکنندهٔ بزرگ آن تبدیل شده بود. بر اساس موافقتنامهٔ ۱۹۵۴/۱۳۳۳ کنسرسیوم نفت، سهم ایران از درآمدها به ۵۰ درصد رسید، اما بخش اساسی این افزایش بر اثر جنگ ۱۳۵۲/۱۹۵۴ اعراب و اسرائیل و چهار برابر شدن قیمت بینالمللی نفت بود که باعث شد کشورهای عضو سازمان نفت (اوپک) از این امتیاز بهرهمند شوند. بدین ترتیب درآمدهای نفتی ایران از مبلغ ۳۴ میلیون دلار در سالهای ۳۳–۳۴ شمسی به ۵ میلیارد دلار در سالهای ۵۲–۵۳ و حتی ۲۰ میلیارد دلار در سالهای ۵۴–۵۵ شمسی افزایش یافت. نفت طی این ۲۳ سال، ۵۵ میلیارد دلار نصیب ایران کرد. طی این سالها، بهطور متوسط بیش از ۶۰ درصد درآمد دولت و ۷۰ درصد از درآمد ارزی سالانه این منبع تأمین میشد.[۱۸۶]
الگوی توسعهٔ موردنظر رژیم (تئوری اقتصادی رشد قطرهای) بهطور اجتنابناپذیری شکاف بین گروههای دارا و ندار را وسیعتر کرد. استراتژی رژیم سرازیر کردن ثروت نفتی بهسوی نخبگان وابسته به دربار بود که بعدها کارخانهها، شرکتها و واحدهای گشت و صنعتی متعددی را تأسیس کردند. ثروت بهلحاظ نظری بهصورت قطرهای به پایین جریان مییافت، اما در عمل در ایران همانند بسیاری از کشورها، همچنان به بالا چسبیده بود و مسیرش به سوی ردههای پائینتر نردبان اجتماعی روزبهروز کمتر میشود. ثروت، همانند یخ در آب گرم، در فرایند دستبهدست شدن، ذوب میشد و نتیجهٔ آن نیز چندان تعجبآور نبود.[۱۸۷]
شاه سرمایهگذاریهای عمدهای را در زیرساختها، سوبسیدها و کمکهای بلاعوض زمین برای جمعیت دهقانی، مشارکت در سود کارگران صنعتی، ساخت تأسیسات هستهای، ملیسازی منابع طبیعی ایران و برنامههای سوادآموزی که از مؤثرترین برنامهها در جهان تلقی میشد، آغاز کرد. شاه همچنین تعرفههای سیاست اقتصادی و وامهای ترجیحی را به شرکتهای ایرانی وضع کرد که در پی ایجاد یک اقتصاد مستقل برای کشور بود. تولید خودرو، لوازم خانگی و سایر کالاها در ایران بهطور قابلملاحظهای افزایش یافت و منجر به ایجاد یک طبقهٔ صنعتی جدید شد که مصون از تهدیدهای رقابت خارجی تلقی میشد. این اصلاحات منجر به چندین دهه رشد اقتصادی پایدار شد که ایران را به یکی از سریعترین اقتصادهای در حال رشد در بین کشورهای توسعهیافته و توسعهنیافته تبدیل کرد. شاه در طول حکومت ۳۷ سالهٔ خود میلیاردها دلار برای صنعت، آموزش، بهداشت و نیروهای مسلح هزینه کرد و از نرخ رشد اقتصادی فراتر از آمریکا، انگلیس و فرانسه برخوردار بود. درآمد ملی نیز ۴۲۳ برابر افزایش یافت. در نتیجه، مردم شاهد افزایش بیسابقهٔ درآمد سرانهٔ بودند که به بالاترین سطح در هر مقطعی از تاریخ ایران و سطوح بالای شهرنشینی رسید. تا سال ۱۹۷۷، هزینههای خدمات مسلحانه ایران، که شاه آن را وسیلهای برای پایان دادن به مداخله خارجی در ایران میدانست، این کشور را به پنجمین ارتش قدرتمند جهان تبدیل کرد.[۱۸۸]
خانواده
در میان اعضای خانواده، اشرف نزدیکترین شخص به محمدرضا بود.[۱۸۹] همچنین محمدرضا تا پایان عمر رضاشاه، رابطهٔ خود را با پدرش حفظ کرد. با اینحال محمدرضا آنچنان تحتتأثیر هیبت پدرش بود که بارها و در کتابهای گوناگون خود به هیبت او اشاره کردهاست.[۱۹۰] تاج الملوک (مادر محمدرضا) بود که محمدرضاشاه همواره سعی میکرد احترام او را حفظ کند او را نرنجاند.[۱۹۱] او مجموعاً چهار خواهر و شش برادر داشت که فقط با شمس، اشرف و علیرضا مادر مشترک (تاجالملوک) داشت.[۱۹۲] فرزندان او شهناز (از فوزیه)، رضا، فرحناز، علیرضا و لیلا (از فرح) بودند که در این میان رضا به ولیعهدی رسید.[۱۹۳] لیلا و علیرضا سالها پس از مرگ شاه خودکشی کردند.[۱۹۴]
همسران
زمانی که محمدرضا به ۱۹ سالگی رسید، پدرش تصمیم گرفت تا وی ازدواج کند. ابتدا پرنسس اینگرید از سوئد (بعدها ملکهٔ دانمارک) و سپس یک دختر ایرانی از خاندان قاجار برای او در نظر گرفته شدند؛ ولی او در سال ۱۳۱۷ خورشیدی، با فوزیه فؤاد، خواهر ملک فاروق پادشاه مصر در کاخ عابدین قاهره ازدواج کرد. گفته میشود که این ازدواج را مصطفی کمال آتاترک به رضاشاه پیشنهاد کردهاست. این ازدواج مغایر اصل ۳۷ قانون اساسی مشروطه بود که بر طبق آن، ملکهٔ ایران باید ایرانیالاصل باشد. به همین دلیل، مجلس ایران قانونی را از تصویب گذراند که فوزیه را «ایرانیالاصل» اعلام میکرد.[۱۹۵]
روشن است که فوزیه، انتخاب محمدرضا نبود. فوزیه اگرچه زیبا بود، ولی سرد و دستنیافتنی بود. در آغاز، محمدرضا ناگزیر به پذیرفتن فوزیه به عنوان همسرش بود، ولی پس از تبعید رضاشاه و آغاز پادشاهی محمدرضا، این اجبار رفع شد. با اینحال وقتی فوزیه بهتنهایی به مصر رفت و محمدرضا را ترک کرد، او بیشترین تلاش ممکن را کرد تا فوزیه را بازگرداند. نامهها و سفرای زیادی نزد او و برادرش ملک فاروق به مصر فرستاد؛ ولی این تلاش بیفایده بود و آنان ۳ سال بعد از هم جدا شدند.[۱۹۶]
پس از طلاق از فوزیه، او پادشاهی مجرد بود. به گفتهٔ اشرف: «دخترها را برای او میآوردند، ولی او عاشق هیچکدام از این دخترها نمیشد. دخترها در لحظهٔ ملاقات فکر میکردند که او دوستشان دارد؛ ولی این خیال خامی بیش نبود.» این نوع رابطهٔ سطحی با دخترانی از این قبیل، به تدریج یکنواخت و کسلکننده شد.[۱۹۷]
محمدرضا ۲ سال پس از آنکه از فوزیه جدا شد، با ثریا اسفندیاری، دختر خلیل خان، از خوانین ایل بختیاری ازدواج کرد. این ازدواج را شمس به محمدرضا پیشنهاد کرد. ثریا زنی بود که محمدرضا واقعاً عاشقش بود. به گفتهٔ اشرف: «شاه عاشق ثریا بود و اگر ثریا میتوانست برای او جانشینی بیاورد، آنان هیچگاه از هم جدا نمیشدند».[۱۹۸] در آن زمان جانشینی مسئلهٔ مهمی بود و محمدرضا ناچار از ثریا جدا شد.[۱۹۹]
طبق ادعای اسکندر فیروز، شاه، پس از جدایی از ثریا، علاقهٔ خود به ازدواج با شاهدخت ماریا گابریلا ساوی دختر اومبرتو دوم پادشاه ایتالیا نشان داد که این پیشنهاد با مخالفت پاپ ژان بیستوسوم و همچنین روحانیون ایران مواجه شد که پادشاه یک کشور مسلمان نمیتواند با یک شاهزادهٔ کاتولیک ازدواج کند.[۲۰۰]
سومین همسر محمدرضا، فرح دیبا بود. او فرزند سهراب دیبا، از افسران ارتش بود. پدرش زمانی که فرح خیلی کوچک بود درگذشته بود. وی دانشجوی معماری در پاریس بود. خانوادهٔ او وضع مالی رضایتبخشی نداشتند. اردشیر زاهدی و شهناز پهلوی کسانی بودند که او را برای ازدواج به شاه معرفی کردند. پاسخ شاه به زاهدی چنین بود: «مجبورم به خاطر کشورم ازدواج کنم. پس چه بهتر که با کسی ازدواج کنم که دختر و مادرم هم او را پسندیدهاند.» اینبار شاه همسری غیرفعال نمیخواست و فرح هم چنین نبود.[۲۰۱] شاه یکبار در مصاحبهای به اوریانا فالاچی گفته بود[۲۰۲] که «در زندگی یک مرد، زن، به حساب نمیآید، مگر آنکه زیبا و جذاب بوده و خصوصیات زنانه خود را حفظ کرده باشد.»[یادداشت ۷] اگرچه او بعدها در مصاحبه دیگری به باربارا والترز گفت[۲۰۳] که دقیقاً همین کلمات را به کار نبردهاست.[یادداشت ۸] وی در مصاحبه اول گفته بود:[۲۰۴]
سؤال: چقدر عجیب، اعلیحضرت. اگر پادشاهی باشد که نامش همیشه با نام زنان گره خورده باشد، شما هستید؛ و حالا کمکم دارم مشکوک میشوم که زنان در زندگی شما به هیچ اندازه بهشمار نمیآیند. پاسخ: من از اینکه ظن شما عادلانه بوده باشد میترسم. زنان، میدانید… بگذارید اینطور در نظر بگیریم، من زنان را دست کم نمیگیرم، همانطور که از این واقعیت پیداست که زنان بیشتر از هر شخص دیگری از انقلاب سفید من بهره بردهاند. من برای به دست آوردن مسئولیت و حقوق برابر زنان مصرّانه جنگیدهام. من آنها را وارد ارتش کردم، جایی که شش ماه آموزش نظامی میبینند پیش از آنکه برای مبارزه علیه بیسوادی به روستاها فرستاده شوند؛ و هیچکس نباید فراموش کند که من پسر همان پدری هستم که حجاب زنان در ایران را حذف کرد. اما صادق نبودهام اگر بگویم که تحت نفوذ حتی یک تک زن از آن زنان قرار گرفته باشم. هیچ شخصی نمیتواند در من نفوذ کند، هیچکس و اگر یک زن باشد کمتر. زنان در زندگی یک مرد فقط در صورتی بهشمار میآیند که زیبا و دلپذیر باشند و بدانند که چگونه زنانه بمانند و … این تجارت آزادی زنان، برای مثال. این فمینیستها چه میخواهند؟ شما چه میخواهید؟ میگویید برابری؟ واقعاً!! من نمیخواهم که خشن به نظر برسم، اما… شما تنها در دیدگاه قانون میتوانید برابر باشید، به خاطر چیزی که میگویم از شما طلب بخشش میکنم، ولی در تواناییهایتان خیر.[۲۰۴]
دوستان
دوستان نزدیک دوران کودکی او را حسین فردوست (فرزند یک درجهدار جز) و مهرپور تیمورتاش (فرزند وزیر دربار) تشکیل میدادند. از این میان، محمدرضا به فردوست علاقهٔ زیادی داشت. زمانی که در ۱۲ سالگی محمدرضا را برای ادامهٔ تحصیل به سوئیس فرستادند، به اصرار او فردوست نیز وی را همراهی کرد.[۲۰۵]
ارنست پرون نیز یکی دیگر از دوستان نزدیک محمدرضا بود که در سوئیس با ولیعهد آشنا شد و با او به ایران بازگشت.[۲۰۶] از حدود سال ۱۹۳۵ میلادی اولین اشارات به دوستی محمدرضا با ارنست پرون (پسر باغبان مدرسه لهروزه) در اسناد رسمی وجود دارد. پرون آشکارا همجنسگرا و با اعتقادات شدید کاتولیک بود و یکی از بحثبرانگیزترین شخصیتهای اطراف محمدرضا بود که نقش مهمی در زندگی وی داشت.[۲۰۷] محمدرضا به مدت نزدیک دو دهه تقریباً هر روز پرون را ملاقات میکرد. اما چند ماه پس از سرنگونی مصدّق در سال ۱۹۵۳ و زمانی که دوستی با پرون باعث به وجود آمدن دردسرهای سیاسی برای او شد، او به یکباره تمام تماس خود را با پرون قطع کرد.[۲۰۸] نقش پرون در زندگی محمدرضا هیچگاه مشخص نبودهاست. دشمنان محمدرضا پهلوی همیشه علاقه داشتهاند تا این رابطه یک نوع رابطهٔ همراه با «تعهد» نشان بدهند و سایرین نیز سعی داشتهاند انتخاب این دوست عجیب توسط محمدرضا را با استفاده از تئوریهای روانشناسی توجیه کنند.[۲۰۹]
حلقهٔ دوستان نزدیک محمدرضا پهلوی در دوران بزرگسالی نیز چندان بزرگ نبود. یحیی عدل جراح معروف و عبدالکریم ایادی دو تن از دوستان نزدیک محمدرضا بودند. بخشی از دوستان او، از طریق حلقهٔ اشرف به شاه نزدیک شدند و گروهی نیز به وسیله فرح به وی معرفی شدند. زمانی که فرح وارد دربار شد، گروه زیادی از دوستان و اقوام خود را نیز، به دربار وارد کرد. بعضی از آنان پیش از ورود به دربار، از منتقدان حکومتش بودند.[۲۱۰]
روشنفکران
به نظر میرسد او در سوئیس تا حدی با نویسندگان انگلیسی و آمریکایی آشنا شده و حتی آثاری از ویلیام شکسپیر را مطالعه نموده بود. او بعدها هیچگاه علاقهای به مطالعهٔ آثار دانشورانه از خود نشان نداد.[۲۱۱] عباس میلانی مینویسد که او در فرانسه و به همراه ارنست پرون، اشعار و ادبیات فرانسوی را مطالعه میکردهاست و رابله و دشاتوبریان را نویسندگان موردعلاقهٔ خود معرفی کردهاست. او در دورهٔ ولیعهدی به موسیقی سنتی ایرانی و غربی علاقه داشته و موتزارت و لیست، آهنگسازان موردعلاقهٔ او بودهاند. این مطالعات در شعر و ادبیات در سالهای حضور ارنست پرون در دربار او نیز ادامه داشتهاست.[۲۱۲]
پس از رسیدن به پادشاهی، از وزیر دربار خواست تا علامه محمد قزوینی را به قصر دعوت کند. در اولین ملاقات شاه جوان از قزوینی و دوستانش خواست تا جلسات خود را در قصر او برگزار کنند تا او فقط شنونده باشد و از آنان بیاموزد. این جلسات هفتگی، سالها ادامه یافت و محمدرضا پهلوی از طریق این جلسات با فلسفه، تاریخ، فرهنگ و ادبیات فارسی و بهخصوص شعر حافظ آشنا شد. در طول دهههای چهل و پنجاه شمسی، افراد روشنفکر بیشتری در اطراف او بودند. او با گسترش اندیشهٔ روشنفکرانه در اطراف خود موافقت کرد. او اعتقاد نداشت که روشنفکری خطری برای او و حکومت او باشد. او در سال ۱۳۴۴ به تماشای نمایشِ پهلوان اکبر میمیردِ گروه هنر ملّی نشست[۲۱۳] و در دههٔ پنجاه سلسله بحثهای میان سید حسین نصر و احسان نراقی را از تلویزیون پیمیگرفت. او بی آنکه بداند واژهٔ «غربزدگی» را جلال آلاحمد اشاعه داده و بدون آنکه کتابهای او را خوانده باشد از این واژه استفاده میکرد.[۲۱۴]
شاه همواره روشنفکران را نقد میکرد.[۲۱۵] شیوهٔ استبداد روزافزون حکومت شاه پس از انقلاب سفید، هر چه بیشتر روشنفکران و جبههٔ ملی را با او بیگانه میکرد. آنان توجهی به توسعهٔ اجتماعی و اقتصادی بهدستآمده نداشتند و بازگشت به یک نظام لیبرالتر و مطابق قانون اساسی و تغییر موضع طرفدار غرب محمدرضا پهلوی را خواستار بودند. قدرت جبههٔ ملی و روشنفکران با حمایت دانشجویان در ایران و جمعیت قابلتوجه دانشجویان ایرانی در خارج از ایران افزوده شد. دانشجویان ایرانی جنبشهای انقلابی در الجزایر، کوبا، چین و جاهای دیگر را مطالعه کرده بودند و آثار علی شریعتی را مشتاقانه مطالعه میکردند. در نوامبر سال ٬۱۹۷۸ کریم سنجابی، رهبر جنبش ملی، خمینی را در پاریس ملاقات کرد و شرایط خمینی را پذیرفت. ائتلاف حاصل شده بین روشنفکران و دانشجویان و علمای مبارز در این زمان، سقوط شاه را اجتنابناپذیر کردهبود.[۲۱۶]
رسانهها
پس از اینکه اولینبار مصدّق از رادیو ایران برای تنظیم افکار عمومی استفاده کرد،[۲۱۷] کنفرانسهای مطبوعاتی محمدرضا پهلوی از اکتبر ۱۹۵۸ شروع شد.[۲۱۸] تلاش او، بیشتر معطوف به رسانههای خارجی بود. از سقوط دولت مصدّق تا انقلاب ۱۳۵۷، ایران در صدر اخبار نشریات آمریکایی قرار داشت. اوج توجه این رسانهها به ایران، از زمان تحریم نفتی اعراب تا ۱۳۵۶ بود.[۲۱۹] شاه در برخورد با رسانهها در نقش یک معلم به نظر میرسید.[۲۲۰]
0:42
منش و ویژگیها
بسیاری از ویژگیهای اخلاقی محمدرضا، نقطه مقابل پدرش بود. رضاشاه دارای طبعی خشن بود، ولی محمدرضا حتی در اوج قدرت خجالتی بود. او به اندازهٔ پدرش سختگیر نبود. اگرچه مخالفتی هم با نظم و انضباط در زندگی نداشت. او معمولاً لباس معمولی میپوشید؛ ولی هرگاه لباس نظامی در برمیکرد، برخلاف پدرش آن را به انواع مدالها میآراست. او به غیر از مواقعی که در تعطیلات یا در سفر بود، اغلب اوقات خود را در دفترش میگذراند.[۲۲۱]
پرخور نبود، در هر وعده کم غذا میخورد و میانوعدهها چیزی نمیخورد. چیز بسیاری در بشقاب غذایش باقی نمیماند. به ندرت نوشیدنی الکلی مینوشید. به کلهپاچه (که بیشتر در خانهٔ مادرش میخورد) علاقه داشت، اما این غذا با معدهاش سازگاری نداشت. جوجه و ماهی کبابشده را میپسندید.[۲۲۲]
اعتقاد به تئوری توطئه
محمدرضاشاه نیز مانند پدرش، هم به سیاست انگلیس سخت ظنین بود و هم از آن وحشت داشت.[۲۲۴] او متقاعد شدهبود که بریتانیا از طریق حزب توده، روحانیون عالیرتبه از جمله خمینی و رژیم بعث عراق، علیه او فعالیت مینماید. به همین نسبت وی اعتقاد داشت که روسها در جریان ناآرامیهای دانشجویی ایران دست دارند و شرکت نفتی، سازمانهای چریکی مسلمان و مارکسیست را در برابر رژیم وی تحریک میکند. او همچنین مظنون بود که یک نیروی پنهان، ایالات متحدهٔ آمریکا را تحت کنترل دارد، کندی و هرکس دیگری که در برابر آن قرار گرفت را به قتل میرساند.[۲۲۵]
بر اساس دیدگاه وی، بریتانیا به دلیل علاقهمندی به «سرک کشیدن در هر کاری» در ایجاد حزب توده دست داشت. تلاش برای ترور او در سال ۱۳۲۸ توطئهای بود که مشترکاً توسط حزب توده، روحانیون «محافظهکار افراطی» و انگلیسیها که دختر باغبان سفارتشان دوستدختر تروریست بود، و «دوست دارند نخود هر آشی بشوند»، به اجرا درآمد. مصدّق نیز با وجود «ژست مردمی» خود، یک عامل انگلیسی بود و به این دلیل با پست نخستوزیری در زمان جنگ جهانی دوم موافقت کردهبود که تأیید ارباب خود را گرفته بود.[۲۲۶]
از نظر شاه، هدف اصلی انگلیسیها از حمله به ایران در سال ۱۳۲۰، رهایی از شر پدرش میداند، چون بهواسطهٔ لغو امتیاز نفتی، خشم آنان برانگیخته شده بود.[۲۲۷] به باور شاه، انگلیسیها همراه با شرکتهای نفتی و «روحانیون مرتجع»، عملاً انقلاب اسلامی را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینیها طراحی کرده بودند. هم فلسطینیها و هم اسرائیلیها از شنیدن چنین سخنانی شگفتزده میشدند. شاه به هنگام مرگ مدعی شد که سیا به همراه امآیسیکس انقلاب ۱۳۵۷ را طراحی کردند. او لفاظانه میپرسد: «چه کسی پول تظاهراتی را داده که شرکتکنندگانش زلف سیاه و بلوند داشتهاند؟ این هیبت به ندرت در ایران دیده میشود.»[۲۲۸] وی مدعی میشود که سرنگونی او توسط «ترکیب عجیبی» از نه تنها روحانیون، حزب توده و شرکای نفتی، بلکه توسط رسانههای غربی و نیز کابینههای کارتر و تاچر صورت گرفت.[۲۲۹]
بهگفتهٔ میلانی، شاه در شرایط بحرانی، ریشهٔ مشکلات را نه در عوامل داخلی، بلکه در توطئههای خارجی سراغ میکرد. به همین خاطر راهحلش برای بحران هم بیشتر معطوف به این توطئهها بود و کمتر به ریشهیابی یا برطرف کردن علتهای داخلی بحران توجه داشت.[۲۳۰] شاه همهٔ نیروهای مخالف خود را بازیچهٔ دست نیروهای خارجی میدانست. میپنداشت که این گروهها، اهرم فشار بر او در مذاکرات مهم نفتی هستند. هنگامی که موج تظاهرات گسترش پیدا کرد، شاه به برخی از رهبران تیم مذاکرهکننده ایران دستور داد با نمایندگان شرکتهای نفتی وارد مذاکره شوند و خواستههایشان را برآورده کنند. جدای از این، شاه در ماههای پیش از انقلاب بارها بر آن شد تا از خواستههای آمریکا و انگلیس آگاه شود. شاه احمد قریشی و همایون صنعتیزاده (که به تصورش از معتمدان آمریکا و انگلیس بودند) را به دربار فراخواند و از هر دو پرسشی واحد داشت: «این آمریکاییها از ما چه میخواهند؟»[۲۳۱] شاه گاهی مخالفانش را، مشتی «مارکسیست، تروریست، دیوانه و جانی» میخواند؛ ولی وقتی بالاخره در اکتبر ۱۹۷۸ (مهر ۱۳۵۷) با هلیکوپتری فراز تهران گشتی زد و ابعاد تظاهرات را به چشم خود دید، یکباره نه تنها دلزده که سخت نگران شد. تردیدی نداشت که تنها به تمهید خارجیها چنین تظاهرات گسترده و انسجامیافته، سازمان یافته بود. همان شب با سفیران آمریکا و انگلیس دیدار کرد. میگفت کشورهای متبوع دو سفیر مسئول وضعیت ایران هستند. به زبانی تلخ و پرطعنه از دو سفیر پرسید: «مگر من با شما چه کردهام؟». میگفت خیانت غربیها به او و ایران همانند خیانتی که در کنفرانس یالتا (که منجر به واگذاری اروپای شرقی به شوروی شد) است.[۲۳۲] در سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۷) شاه و بسیاری از مقامات عالیرتبهٔ رژیم پهلوی، ارزیابی غلوآمیزی از قدرت آمریکا و انگلیس داشتند. گمان داشتند که این دو کشور میتوانند همهٔ اتفاقات در ایران و اکثر جهان را نه تنها کنترل، که تنظیم کنند. اگر در یکی از رسانههای غرب، به ویژه بیبیسی، گزارشی در نقد شاه پخش میشد، همین یک گزارش کافی بود که شاه و مخالفانش متقاعد شوند که غرب برای ایران نقشهای نو کشیده و شاه دیگر ضربهپذیر شدهاست. کار نگرانی از نقش بیبیسی در تقویت و ترویج مخالفت با رژیم به جایی رسید که برخی از سران نیروی هوایی به شاه توصیه کردند که شبی با استفاده از جنگندههای نیروی هوایی، دکل مخابراتی بیبیسی را ویران کنند.[۲۳۳]
ورزش و سرگرمی
در دوران تحصیل و در میان دروس، محمدرضا به ورزش علاقه زیادی داشت. کشتی و سوارکاری ورزشهای موردعلاقهٔ وی بود. بعدها به فوتبال، چوگان و دوچرخهسواری نیز علاقهمند شد.[۲۳۵] سوابق مدرسه لهروزه، محمدرضا را یک ورزشکار عالی در فوتبال و شنا معرفی میکند.[۲۳۶]
او از جوانی تنیس بازی میکرد و این ورزش را تا زمانی که مشکل بینایی پیدا کرد، ادامه داد. همچنین اسکی را در نوجوانی در سوئیس آموخت. در بازگشت به ایران، چوبهای اسکی را بر دوشش میگذاشت و برای اسکی به تپهٔ الهیه در شمال تهران میرفت. بعدها او اسکی را در کوههای البرز و پیستهای شمشک و دیزین در نزدیک تهران و همچنین کوههای آلپ در نزدیک ویلای خود در سن موریس سوئیس ادامه داد. او همچنین یک سوارکار ماهر بود. در رانندگی و خلبانی، به سرعت علاقه داشت.[۲۳۷]
از سالهای آغازین پادشاهی، او برنامه ناهار مردانهٔ جمعهها را برقرار کرد. دوستانی مانند محمد خاتمی به این میهمانیها دعوت میشدند و به بازیهای ورزشی مانند والیبال میپرداختند. با گذر زمان، پوکر جای ورزش را گرفت. اگرچه گفته میشود که این بازیها بر سر پول بود، اما مبلغ قمار و شرطبندی، ناچیز بودهاست. پس از مدتی، به دلیل پخش شایعههایی، شرطبندی متوقف شد و مبلغ قمار در ورقبازی نیز به پول جزئی کاهش یافت.[۲۳۸]
باورهای دینی
او خود را همانند پدرش یک «مؤمن واقعی» میدانست.[۲۳۹] بهگفتهٔ افخمی با آنکه خانوادهٔ محمدرضا چندان مذهبی نبودند، ولی محمدرضا در کودکی تحت تأثیر جامعهٔ مذهبی ایران و افسانههای مذهبیای که اقوام، خدمتکاران و دایههایش برای او میگفتند، به تدریج با حماسههای ایرانی-اسلامی آشنا شد. بهگفتهٔ اشرف، بعضی از این داستانها هیچگاه از ذهن محمدرضا پاک نشدند.[۲۴۰] مادر محمدرضا (تاج الملوک) برخلاف رضاشاه بسیار مذهبی بود. محمدرضا که بیشتر دوران کودکیاش را در کنار مادرش بود، تحت تأثیر عقاید مادرش گرایشهایی مذهبی یافت.[۲۴۱][کدام صفحه؟] او در سن نوجوانی و زمانی که در سوئیس بود، نمازهای یومیه را به جا میآورد.[۲۴۲] ولی آبراهامیان میگوید که رضاشاه هم مذهبی بود. یکی از دلایل خود را اسامی شیعی فرزندان رضاشاه (مثل محمدرضا، غلامرضا، علیرضا، احمدرضا، عبدالرضا و حمیدرضا) میداند.[۲۴۳]
ریشهٔ گرایش مذهبی او همچنین به بنیهٔ جسمی ضعیف او در خردسالی بازمیگردد. او یکبار در کودکی به بیماری سخت تیفوئید مبتلا شد. زمانی که پزشک گفته بود: «تنها کار دیگری که از دست ما برمیآید دعا کردن است» او در یک رؤیا، علی بن ابیطالب را دید که برای او داروی شفابخشی آورد. سالها بعد، محمدرضا باور داشت که ارتباطی میان آن مکاشفه و بهبودیاش وجود داشتهاست. او از دو مکاشفهٔ مشابه دیگر نیز در زندگی خود یاد کردهاست. او زمانی را به یاد میآورد که زمانی که سوار بر اسب به امامزاده داوود سفر میکرد، سقوط کرد. او در رؤیا دید که ابوالفضل العباس او را از سقوط نجات داد. پدرش این رؤیا را هیچگاه باور نکرد. او مکاشفهٔ دیگری را اینبار دربارهٔ ملاقات با امام زمان در کتاب خود تعریف کردهاست.[۲۴۴]
در مصاحبهای که اندکی پیش از مرگ وی در قاهره انجام شد، محمدرضا عنوان کرد که اعتقادات مذهبی، بخش قلبی و روحانی هر جامعهاست و بدون آن جامعه به انحطاط کشیده خواهد شد. او در این مصاحبه ادیان واقعی را بهترین تضمین سلامت اخلاقی و استحکام روحانی جامعه دانست.[۲۴۵]
سیاست در برابر اسلام و روحانیان
او روش رضاشاه را در قلع و قمع روحانیت شیعه در پیش نگرفت و به آنان (همچون سید حسین طباطبایی بروجردی) احترام میگذاشت. اما پس از مرگ بروجردی و مرجعیت روحالله خمینی فاصلهاش با روحانیت شیعه زیاد شد. مخالفت خمینی با اصول انقلاب سفید در سال ۱۳۴۲ سرآغاز این فاصله بود که به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ منجر شد.[۲۴۶]
محمدرضا پهلوی چند سال پس از رسیدن به سلطنت چنین ادعا کرد که «عقاید اسلامی راه نجات بشریت است». او روحانیت را متحد خود در برابر نفوذ کمونیسم میدانست و به توسعهٔ مساجد در کشور کمک کرد بهطوریکه تا سال ۱۹۶۰ میلادی تعداد مساجد به ۵۵٬۰۰۰ (و حتی بنابر آمارهای دیگر به ۷۵ هزار) و تعداد حوزهها از ۱۵۴ به ۲۱۴ عدد رسید. این افزایش در نیمهٔ دوم پادشاهی او حتی بیشتر بود. او روحانیان را قلباً طرفدار سلطنت میدانست و بارها بیان کرده بود که روحانیان تنها سنگر قابلاطمینان در برابر «سکولار» شدن و «کمونیستی» شدن ایران هستند.[۲۴۷] با شروع سیاستهای محمدرضا برای مدرنسازی ایران، او به درستی دریافته بود که علما مهمترین مانع در سر راه برنامههای توسعه او برای پیشرفت کشور ایران هستند؛ ولی او قدرت علما را برای به جنبش درآوردن تودهها علیه حاکمی که برچسب «دشمن اسلام» به او خورده بود، دست کم گرفتهبود.[۲۴۸]
دارایی و سرمایه
طبق یک ارزیابی داخلی سفارت انگلیس در ۷ اوت ۱۹۵۸، دست شاه، خانواده و دوستان او تنها از شاخههای اندکی از فعالیتهای اقتصادی کوتاه مانده بود. این گزارش به علاقهٔ مستقیم و شخصی محمدرضا به فعالیتهای بانکی، نشر، تجارت در سطح خرد و کلان، حمل و نقل، صنعت ساخت، صنایع جدید، هتلها، فعالیتهای کشاورزی و حتی مسکنسازی اشاره میکند. طبق این گزارش صددرصد سهام بانک عمران، چهل و نه درصد سهام یک کمپانی جدید برای کارهای آبیاری و قایقسازی و تعمیرات در دریای خزر متعلق به شاه بود. این گزارش تخمین میزند که شاه صاحب ۱۳ هتل و ۴ هتل دیگر در حال ساخت است و گفته میشود که شاه سهامدار یک کارخانهٔ کود شیمیایی، یک کارخانهٔ سیمان یک سیلوی غله و یک کارخانهٔ چغندر قند است.[۲۴۹] بنابر یک گزارش مشترک سفارت آمریکا و انگلیس، شاه در این زمان در تجارت فعال میبود و کمپانی واردات «ماه» را صاحب میبود که در ابتدا به کار واردات از انگلیس میپرداخت و در حال حاضر در طرحهای برقرسانی میپردازد. همین کمپانی در ساخت یک پل بر روی رود کارون و طرحهای اکتشافی اورانیوم فعال میبود. این گزارش از دخیل بودن شاه در طرحهای تولید دارو و کنترل او بر سازمان ملی کشتیرانی حکایت میکند. تمام ثروت شاه در این زمان ۱۵۷ میلیون دلار برآورد شده بود. این رقم پول نقدی که شاه در خارج از ایران صاحب بود را شامل نمیشد. چند سال بعد مهدی سمیعی، مشاور مورداعتماد شاه، از یک بانکدار آمریکایی شنیده بود که شاه بیش از ۱۲۰ میلیون دلار در حسابهای مختلفش دارد. هنگامی که شایعات مخرب در مورد فساد خاندان سلطنتی افزایش یافت، در تاریخ ۴ اکتبر ۱۹۶۱ شاه بنیاد غیرانتفاعی پهلوی را تأسیس نمود و تمام شرکتهای خود از جمله بانک عمران را وقف این سازمان نمود. به علاوه حدود دو هزار روستا را که از پدرش به ارث برده بود با قیمتی نازل یا بهرایگان به روستاییان شاغل در آن بخشید.[۲۵۰]
ثروتی که شاه از خود باقی گذاشت شبکهٔ پیچیدهای از شرکتها، بنیادها، حسابهای بانکی، زمینهایی در کوستا دل سول اسپانیا[یادداشت ۹] و همچنین شالهای به نام «ویلای سوورتا» برای اسکی در شهر سنت موریتز در کشور سوئیس بود.[۲۵۱]
قرار بود که طبق خواستهٔ شاه، ثروتش به نسبت زیر تقسیم شود: ۲۰٪ به فرح دیبا، ۲۰٪ به پسر بزرگش رضا، ۱۵٪ به فرحناز، ۱۵٪ به لیلا، ۲۰٪ به علیرضا پسر دیگر شاه، ۸٪ به شهناز و ۲٪ به نوهاش مهناز زاهدی. ارزش ثروت تقسیم شدهٔ شاه از ۳۰ میلیارد دلار بر طبق برآورد جمهوری اسلامی ایران تا ۱۲۰ میلیون دلار بر طبق گفتهٔ بعضی وابستگان به خانواده پهلوی متغیر است. عباس میلانی رقمی نزدیک به ۱ میلیارد دلار را نزدیکتر به واقعیت میداند.[۲۵۲]
نامزدی جایزهٔ صلح نوبل
در سال ۱۹۶۴ میلادی (۱۳۴۳ خورشیدی) شاه ایران نامزد جایزهٔ صلح نوبل شد. بر اساس اطلاعاتی که در تارنمای رسمی بنیاد نوبل قرار گرفت، نام محمدرضا پهلوی، شاه ایران در فهرست سیزده نفره نامزدهای نهایی جایزهٔ صلح نوبل به چشم میخورد.[۲۵۳] شاه به دلیل میانجیگری میان هند و پاکستان نامزد این جایزه شد.[۲۵۴] در میان این سیزده تن، نامهایی همچون مارتین لوتر کینگ، رهبر مبارزه با نژادپرستی علیه سیاهان آمریکا و بنیاد حمایت از کودکان سازمان ملل متحد یونیسف قرار دارند. این جایزه نهایتاً به مارتین لوتر کینگ رسید. بر اساس سنت دیرینهٔ این بنیاد، اطلاعات مربوط به نامزدها پنجاه سال پس از نامزدی توسط این بنیاد منتشر میشود.[۲۵۳]
نشانها، عناوین و افتخارات
محمدرضا پهلوی حاکم بسیاری از نشانها در ایران بود و افتخارات و تزیینات گوناگونی از سراسر جهان دریافت کرد. او تا زمان تاجگذاری شاهنشاهی خود در سال ۱۹۶۷ از عنوان اعلیحضرت استفاده میکرد و پس از رسیدن به شاهنشاهی عنوان اعلیحضرت شاهنشاه همایونی را برای خود اختیار کرد. او همچنین القاب دیگری چون بزرگ ارتشتاران و آریامهر (از ۱۵ سپتامبر ۱۹۶۵) را دارا بود.
او همچنین دکترای افتخاری حقوق (L.L.D.) را در سال ۱۹۶۲ از دانشگاه پنسیلوانیا،[۲۵۵] و در ۱۹۶۸ از دانشگاه هاروارد،[۲۵۶] و دکترای افتخاری (Doctor of Humane Letters) را در سال ۱۹۶۴ از دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس دریافت کرد.[۲۵۷]
محمدرضاشاه در ۴ آبان ۱۳۴۶ ملقب به شاهنشاه (پادشاه شاهان) شد. او همچنین چندین عنوان دیگر از جمله آریامهر (خورشید آریاییها) و بزرگ ارتشتاران (فرماندهٔ کل) را داشت. رؤیای او در مورد آنچه از آن به عنوان «تمدن بزرگ» یاد میشود، منجر به نوسازی صنعتی و نظامی سریع و همچنین اصلاحات اقتصادی و اجتماعی شد.[۲۵۸][۲۵۹]
کتابشناسی
جدول پیشرفت قیمت:
از زمان چاپ کاتالوگ و راهنمای تمبرهای ایران (سال 1340) تاکنون، نمودار پیشرفت قیمت این سری تمبر به شرح زیر بوده است.
سال | قیمت | سال | قیمت |
1340 | |||
1342 | |||
1343 | |||